کلمه جو
صفحه اصلی

رماح

فرهنگ فارسی

نیزه ها، جمع رمح
( اسم ) جمع رمح نیزه ها .
منسوب است بصنعت رماح که نیزه سازی را میرساند و جماعتی بدان منسوبند و از جمله آنهاست ابو جعفر احمد بن محمد بن عبدالوارث الرماح از مردم مصر که در ذی حجه سال پانصد و هشتاد و سه درگذشت

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ رمح ، نیزه ها.

لغت نامه دهخدا

رماح . [ رَم ْ ما ] (اِخ ) ابن ابرد. رجوع به ابن میاده شود.


رماح . [ رِ ] (اِخ ) موضعی است در نزدیکی تباله . (از معجم البلدان ).


رماح . [ رَم ْ ما ](ع ص ) نیزه گر. (منتهی الارب ) (دهار). نیزه باز کامل . (آنندراج ). استاد در نیزه اندازی . (از تاج العروس ).


رماح . [ رَم ْ ما ] (اِخ ) منسوب است به صنعت رِماح که نیزه سازی را می رساند و جماعتی بدان منسوبند و از جمله ٔ آنهاست ابوجعفر احمدبن محمدبن عبدالوارث الرماح از مردم مصر که در ذیحجه ٔ سال پانصد و هشتاد و سه درگذشت . (از لباب الانساب ج 1).


رماح. [ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ رُمْح. نیزه ها. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات )( از اقرب الموارد ). رجوع به رُمْح شود :
میزبانان من سیوف و رماح
میهمانان من کلاب و نمور.
مسعودسعد.
ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد
که این کشنده سیوف است و آن زدوده رماح.
مسعودسعد.

رماح. [ رِ ] ( اِخ ) موضعی است در نزدیکی تباله. ( از معجم البلدان ).

رماح. [ رَم ْ ما ]( ع ص ) نیزه گر. ( منتهی الارب ) ( دهار ). نیزه باز کامل. ( آنندراج ). استاد در نیزه اندازی. ( از تاج العروس ).

رماح. [ رَم ْ ما ] ( اِخ ) ابن ابرد. رجوع به ابن میاده شود.

رماح. [ رَم ْ ما ] ( اِخ ) منسوب است به صنعت رِماح که نیزه سازی را می رساند و جماعتی بدان منسوبند و از جمله آنهاست ابوجعفر احمدبن محمدبن عبدالوارث الرماح از مردم مصر که در ذیحجه سال پانصد و هشتاد و سه درگذشت. ( از لباب الانساب ج 1 ).

رماح . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رُمْح . نیزه ها. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات )(از اقرب الموارد). رجوع به رُمْح شود :
میزبانان من سیوف و رماح
میهمانان من کلاب و نمور.

مسعودسعد.


ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسد
که این کشنده سیوف است و آن زدوده رماح .

مسعودسعد.



فرهنگ عمید

= رمح

رمح#NAME?


پیشنهاد کاربران

رمح = نیزه
رِماح = جمع نیزه
رمّاح = استاد در نیزه اندازی


کلمات دیگر: