کلمه جو
صفحه اصلی

برانداز کردن


مترادف برانداز کردن : دید زدن، دیدن، ورانداز کردن، نگاه سطحی کردن، نگاه کردن، برآورد کردن، تخمین زدن، سنجیدن

فارسی به انگلیسی

skim, to look up and down, to take stock of
assess

to look up and down, to take stock of


skim


فارسی به عربی

لمحة

مترادف و متضاد

glance (فعل)
خراشیدن، نگریستن، برانداز کردن، نگاه مختصر کردن، نظر اجمالی کردن، به یک نظر دیدن

دید زدن، دیدن، ورانداز کردن


نگاه سطحی کردن، نگاه کردن


برآورد کردن، تخمین زدن، سنجیدن


۱. دید زدن، دیدن، ورانداز کردن
۲. نگاه سطحی کردن، نگاه کردن
۳. برآورد کردن، تخمین زدن، سنجیدن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- بر آورد کردن سنجیدنتخمین کردن دید زدن . ۲- نکریستن دقت کردن .

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - وارسی کردن ، سنجیدن . ۲ - نگریستن ، دقت کردن .

پیشنهاد کاربران

( ( رفت طرف شیرین . "چطوری گلم باز که لاغر کردی؟"زیر چشمی سر تا پای آرزو را برانداز کرد "عوضش دوستت انگار باز گوشت آورده . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 32 . ) )


کلمات دیگر: