ثب
روان ساختن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
پاشیدن، ریختن، افشاندن، جاری شدن، روان ساختن، باریدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) حرکت دادن عازم ساختن .
فرهنگ معین
( ~. تَ ) (مص م . ) ۱ - فرستادن ، روانه کردن . ۲ - جریان دادن ، حرکت دادن .
لغت نامه دهخدا
روان ساختن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) روان کردن. روانه کردن. رجوع به روان کردن شود.
- روان ساختن کاری ؛ روبراه کردن آن کار. انجام دادن آن کار:
بدین رای گشتند یکسر گوان
که این کار را زال سازدروان.
- روان ساختن کاری ؛ روبراه کردن آن کار. انجام دادن آن کار:
بدین رای گشتند یکسر گوان
که این کار را زال سازدروان.
فردوسی.
کلمات دیگر: