کلمه جو
صفحه اصلی

برانی

فارسی به انگلیسی

dish of cooked spinach, dish of spinach

dish of spinach


فرهنگ فارسی

( صفت ) بی سواد عامی . توضیح در عربی بمعنی ظاهر از هر چیز و ضد ( جوانی ) است .
برائی صفت بران .

فرهنگ معین

(بِ رّ ) (ص . ) بی سواد، عامی .

لغت نامه دهخدا

برانی. [ ب َرْ را ] ( ع ص نسبی ) منسوب است به بر، بر غیر قیاس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). علانیه. ( یادداشت مؤلف ). در مقابل جَوّانی . ( اقرب الموارد ) : فی کلام سلمان رضی اﷲ عنه : من اصلح جوانیه اصلح اﷲ برانیه ؛ ای من اصلح سریرته اصلح اﷲ علانیته ؛ یعنی کسی که امور باطنی خود را اصلاح دهد، خدای تعالی امور ظاهری او را اصلاح دهد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || وحشی دور از مطلب. ( یادداشت مؤلف ). بی سواد و عامی. ( فرهنگ فارسی معین ).

برانی. [ ب َ رْ را ] ( ص نسبی ) خارجی. ( از دزی ج 1 ص 61 ). و رجوع به برانیة شود.

برانی. [ ب َرْ را ] ( ص نسبی ) منسوب است به بَرّانیَّه و آن دهی است در بخارا. جمعی از محدثان از این ده برخاسته و به برانی شهرت یافته اند. رجوع به الانساب سمعانی شود.

برانی. [ ب َ ی ی ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ برنیة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به برنیة شود.

برانی. [ ب ُ ] ( اِ ) بورانی. طعامی است از اسفناج سرخ کرده به روغن و بر آن تخم مرغ نیم رو کرده و نیز بادنجان سرخ کرده بروغن با ماست یا کشک. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به بورانیه شود : و کانت ملوک بنی هاشم لایتناولون شیئاً من اطعمتهم الا بحضرته [ بحضرةیوحنابن ما سویه ] و کان یقف علی رؤوسهم و معه البرانی بالجوارشنات الهاضمة. ( عیون الانباء ج 1 ص 175 ).

برانی. [ ب ُرْ را ] ( حامص ) برائی. صفت بران. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به بران شود.

برانی . [ ب َ رْ را ] (ص نسبی ) خارجی . (از دزی ج 1 ص 61). و رجوع به برانیة شود.


برانی . [ ب َ ی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ برنیة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به برنیة شود.


برانی . [ ب َرْ را ] (ص نسبی ) منسوب است به بَرّانیَّه و آن دهی است در بخارا. جمعی از محدثان از این ده برخاسته و به برانی شهرت یافته اند. رجوع به الانساب سمعانی شود.


برانی . [ ب َرْ را ] (ع ص نسبی ) منسوب است به بر، بر غیر قیاس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). علانیه . (یادداشت مؤلف ). در مقابل جَوّانی ّ. (اقرب الموارد) : فی کلام سلمان رضی اﷲ عنه : من اصلح جوانیه اصلح اﷲ برانیه ؛ ای من اصلح سریرته اصلح اﷲ علانیته ؛ یعنی کسی که امور باطنی خود را اصلاح دهد، خدای تعالی امور ظاهری او را اصلاح دهد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || وحشی دور از مطلب . (یادداشت مؤلف ). بی سواد و عامی . (فرهنگ فارسی معین ).


برانی . [ ب ُ ] (اِ) بورانی . طعامی است از اسفناج سرخ کرده به روغن و بر آن تخم مرغ نیم رو کرده و نیز بادنجان سرخ کرده بروغن با ماست یا کشک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بورانیه شود : و کانت ملوک بنی هاشم لایتناولون شیئاً من اطعمتهم الا بحضرته [ بحضرةیوحنابن ما سویه ] و کان یقف علی رؤوسهم و معه البرانی بالجوارشنات الهاضمة. (عیون الانباء ج 1 ص 175).


برانی . [ ب ُرْ را ] (حامص ) برائی . صفت بران . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بران شود.


دانشنامه عمومی

برانی٬ می تواند به موارد زیر اشاره داشته باشد:
برانی، نام نوعی غذای ایرانی
برانی اسفناج، نوعی برانی که با اسفناج تهیه می شود
برانی، روستایی است در بخش میان کنگی شهرستان زابل

گویش مازنی

/boraani/ بورانی – مخلوطی از ماست و چغندر و سبزی پخته

بورانی – مخلوطی از ماست و چغندر و سبزی پخته


پیشنهاد کاربران

دور کنی

طرد کنی

دور کردن. دور کنی. طرد کنی


طرد کنی دور کنی دور کردن

برانی اسفناج یک غذایی است که مواد اصلی آن اسفناج و ماست است و به ان غذای ماست و اسفناج هم می گویند.
برای تهیه این غذا اسفناج پخته را با ماست مخلوط کرده و با افزودن نمک آماده می شود. شخصی را بُرانی در پیش آوردند و اصرار که بخور، گفت می خواهی با این کار، من بُرانی بخورم یا بِرانی.

برانی دور کنی


کلمات دیگر: