رمد
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - درد چشم . ۲ - ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید .
ریگستانی است بین ذات العشر و ینسوعه
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
رمد. [ رَ ] (اِخ ) ریگستانی است بین ذات العشر و ینسوعة. (از معجم البلدان ).
رمد. [ رَ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک شدن غنم از سرما یا برف ریزه و یقال : قد رمدنا القوم َ؛ اذا اتینا علیهم . (منتهی الارب ). رمد غنم ؛ هلاک شدن آن از سرما یا از برف ریزه و منه : قدمنا هذا البلد فرمدنا فیه . و ابن سکیت گفت یقال : رمدنا القوم ؛ ای اتیناعلیهم ؛ یعنی اهلکناهم جمیعاً. (از اقرب الموارد).
چشم خجسته را مژه زرد و میان سیاه
پرده ٔ زبرجدین و عقیقین رمد بود.
منوچهری .
الیسع را به خوارزم رمدی سخت عارض شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 319).
دائماً غفلت ز گستاخی دمد
که برد تعظیم از دیده رمد.
مولوی .
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد قدماء پزشکان بر ورم حار دموی که در ملتحم چشم عارض شود اطلاق می گردد و اگر ورمی دیگر که غیر از این ماده باشد بر چشم عارض گردد آن را تکدر و کدورت نامند. و اما نزد متأخران اطباء بر هر ورمی که به ملتحم چشم عارض شود اطلاق می گردد خواه سبب آن مواد حاره باشد خواه بارده و کسی را که مبتلا به رمد باشد اَرْمَد گویند و در وافیه آمده که رمد بر هرچه موجب درد چشم شود اطلاق می گردد.
- رمدکشیده ؛ چشم به دردآمده . (آنندراج ) :
خواهد اگر بیاد هم آغوشی تنت
چشم رمدکشیده کشد در بر آفتاب .
حسین ثنائی (از آنندراج ).
رمد. [ رَ م ِ ] (ع ص ) آب مزه برگشته .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آب شور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جامه ٔ شوخگن . ثوب رَمِد؛ وسخ . (از اقرب الموارد). || مرد دردگین چشم . (منتهی الارب ). شخص مبتلا به رَمَد. (المنجد). ارمد. (منتهی الارب ). رجوع به رَمَد شود.
رمد. [ رُ ] (ع اِ) پشه بدان جهت که خاکستری رنگ است . (منتهی الارب ). پشه زیرا که برنگ خاکستری است و گویند: ان طنین الرمد من الدواهی الربد. (از اقرب الموارد). || (ص ، اِ) ج ِ اَرْمَد. رجوع به ارمد شود.
رمد. [ رَ م َ ] ( ع مص ) به درد آمدن چشم. ( منتهی الارب ). چشم درد گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). آشوبیدن و شوریده شدن چشم از درد یا آسیبی. ( از اقرب الموارد ). درد چشم و باد کردن آن.( از متن اللغه ). سرخ گردیدن سفیدی چشم و آن اکثر ازباد و جریان آب بود. ( غیاث اللغات ). || رَمِدَ الرجل ؛ آشوبید و شورید چشم وی از درد یا آسیبی و از این معنی است : بکت علیه المکارم حتی رَمِدَت ْ عیونها و قرحت جفونها. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) درد چشم یا ورمی است که در طبقه ملتحمه حادث شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آشوب و بهم خوردگی چشم از درد یا آسیبی و یا هر دردی که بر چشم عارض شود. ( از اقرب الموارد ). چشم درد. ( دهار ) :
چشم خجسته را مژه زرد و میان سیاه
پرده زبرجدین و عقیقین رمد بود.
دائماً غفلت ز گستاخی دمد
که برد تعظیم از دیده رمد.
- رمدکشیده ؛ چشم به دردآمده. ( آنندراج ) :
خواهد اگر بیاد هم آغوشی تنت
چشم رمدکشیده کشد در بر آفتاب.
رمد. [ رَ م ِ ] ( ع ص ) آب مزه برگشته.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آب شور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جامه شوخگن. ثوب رَمِد؛ وسخ. ( از اقرب الموارد ). || مرد دردگین چشم. ( منتهی الارب ). شخص مبتلا به رَمَد. ( المنجد ). ارمد. ( منتهی الارب ). رجوع به رَمَد شود.
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
رمد نوعی بیماری چشمی است؛ از این رو، در فقه به آن به عنوان مصداقی از بیماریها نگریسته شده و متعلق احکام متناسب با بیماری قرار گرفته است که به نمونههایی از آن در ابواب یاد شده اشاره میکنیم.
رمد در باب طهارت
احکام مرتبط با رمد در باب طهارت
← وضو و غسل مبتلا به رمد
احکام مرتبط با رمد در باب صلات
← نمازگزاردن به حالت اضطجاع
...
پیشنهاد کاربران
رَمَد : هر چه که باعث چشم درد شود
- ( طِب ) : هیجان و دردناک شدن چشم، آماس چشم.
رَمِد : [عربی] : [عربی]
رَمِد : آنکه دچار چشم درد شده باشد
- من المِیَاه: آب تیره
- من الثّیاب : جامه ى چرک.
رَمِدَیَرمدُ بَردا/هلاک شد از سرما ، هلاک میشود از سرما.