(تَ فَ خُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) بزرگی کردن .
تفخر
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تفخر. [ ت َ ف َخ ْ خ ُ ] ( ع مص ) بزرگی نمودن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تعظم و تکبر مرد، یقال : فلان متفخر متفجر. ( اقرب الموارد ).
تفخر. [ ت َ ف َخ ْ خ ُ ] ( ع مص ) فیریدن و بزرگی نمودن و بزرگ منشی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تکبر و تعظم. ( اقرب الموارد ).
تفخر. [ ت َ ف َخ ْ خ ُ ] ( ع مص ) فیریدن و بزرگی نمودن و بزرگ منشی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تکبر و تعظم. ( اقرب الموارد ).
تفخر. [ ت َ ف َخ ْ خ ُ ] (ع مص ) بزرگی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعظم و تکبر مرد، یقال : فلان متفخر متفجر. (اقرب الموارد).
تفخر. [ ت َ ف َخ ْ خ ُ ] (ع مص ) فیریدن و بزرگی نمودن و بزرگ منشی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکبر و تعظم . (اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
بزرگی نمودن، بزرگ منشی کردن: که مؤمن دور باشد از تکبر / نبینی ذره ای در وی تفخر (شاه نعمت الله ولی: ۷۵۶ ).
کلمات دیگر: