( اسم ) زمینی که در آن پنبه کاشته اند مقطن .
پنبه زار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پنبه زار. [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] ( اِ مرکب ) زمینی که در آن پنبه کشته اند. مقطن. ( دهار ). مقطَنة. ( منتهی الارب ): اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از صحبت سرما چادر گازری در سر گرفته. ( العراضة ) :
ریش چون روی پنبه زار شده
روی چون پشت سوسمار شده.
سیراب سازد از عرق شعله پنبه زار.
برق نیسان آتشی انگیخت در آن پنبه زار.
ریش چون روی پنبه زار شده
روی چون پشت سوسمار شده.
سنائی.
نشگفت اگر یکی ز دهاقین عدل توسیراب سازد از عرق شعله پنبه زار.
طالب آملی ( از آنندراج ).
پنبه زاری بود یکسر پیش ازین هامون برف برق نیسان آتشی انگیخت در آن پنبه زار.
قاآنی.
فرهنگ عمید
زمینی که در آن پنبه کاشته باشند، کشتزار پنبه.
پیشنهاد کاربران
پنبه زار : کشتزار پنبه
در پنبه زار کسی خسبیدن: از آن کس خوشی و آرامش و آسایش یافتن ، در سایه ی او زیستن
گرچه در پشم خویشتن خسبند
همه در پنبه زار من خسبند
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۶۱.
در پنبه زار کسی خسبیدن: از آن کس خوشی و آرامش و آسایش یافتن ، در سایه ی او زیستن
گرچه در پشم خویشتن خسبند
همه در پنبه زار من خسبند
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۶۱.
کلمات دیگر: