مترادف مرافق : آرنج ها، مرفق ها
مرافق
مترادف مرافق : آرنج ها، مرفق ها
عربی به فارسی
سرپرست , همراه , ملا زم , مواظب , وابسته , همراه همدم , هم نشين , پهلو نشين , معاشرت کردن , همراهي کردن , گاردمحافظ , ملتزمين , اسکورت , نگهبان , بدرقه , همراهي کردن(با)نگهباني کردن(از) , اسکورت کردن
مترادف و متضاد
آرنجها، مرفقها
فرهنگ فارسی
(اسم ) جمع مرفق .۱- چیزهایی که از آنها سودبرند . ۲- وسایل آسایش : خانقاهی سخت نیکو با هم. مرافق از حجرها و حمام و جماعت خانه و غیر آن تمام کردم و فرشهای نیکو و اسباب و آلات مطبخ و هر آنچ در بایست آن بود از همه نوع بساختم .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مرافق. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) همراه. موافق. ( منتهی الارب ). آنکه در سفر همراهی کند: رافَقَه ُ؛ صاحبه فی السفر. ( متن اللغة ). رفیق. مصاحب. ( از اقرب الموارد ). نعت فاعلی است از مرافقة. رجوع به مرافقة شود. || در بدیع، صنعت مرافق آن است که شعری بگویند ( واغلب رباعی ) که جای هر مصراع را اگر عوض کند در معنی شعر و قوافی آن خللی نیفتد. مانند این دو رباعی :
دجله صفت دو چشم خونین من است
آتشکده وصف دل غمگین من است
جای تف و نم بستر و بالین من است
غرقه شدن و سوختن آئین من است.
بر لب ننهی اگر می ناب شوم
در چشم نیاوری اگر خواب شوم
از دست فروریزی اگر آب شوم.
مرافق . [ م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مرفق . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رجوع به مرفق شود. || مرافق الدار؛ جای آب و برف انداختن و مانند آن و خلاجایها. (از منتهی الارب ). مصاب الماء و نحوها؛ آبریزگاه خانه . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || منافع. مرافق الدار؛ منافعها. (اقرب الموارد). || وسایل آسایش . (فرهنگ فارسی معین ). لوازم . ضروریات خانه . رجوع به دو معنی قبلی شود : خانقاهی سخت نیکو با همه ٔ مرافق از حجره ها و حمام و جماعت خانه و غیر آن تمام کردم و فرشهای نیکو و اسباب و آلات مطبخ و هر آنچ دربایست آن بود از همه نوع بساختم . (اسرارالتوحید از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 73، از فرهنگ فارسی معین ). || ج ِ مرفق و مرفقة، به معنی متکا و مخده . (از اقرب الموارد). رجوع به مرفق و مرفقة شود. || آن چیزها که بدان نفع یابند. (غیاث اللغات ، از صراح اللغة). چیزهائی که از آنها سود برند. (فرهنگ فارسی معین ). المِرفَق و المَرفِق ، مااستعین به و انتفع. (متن اللغة). فواید. منافع. راحت و منفعتی که از مالی یا کسی حاصل شود : در ذکر بخارا و مناقب و فضایل او و آنچه در وی است و در روستاهای وی از مرافق ومنافع. (تاریخ بخارا). هر که از او دورتر از مرافق و منافع او محروم تر. (سندبادنامه ص 64). و نیز اهل ضیعتها را به علت نویسندگان خود و حواشی و خدمتکاران ومرافق و منافع اصحاب خود به مثل این تکلیف کرده اند.(تاریخ قم ص 165). ذکر وجوه اموال و منافع آن به قم که آن را به اصطلاح مرافق گویند. (تاریخ قم ص 167).
دجله صفت دو چشم خونین من است
آتشکده وصف دل غمگین من است
جای تف و نم بستر و بالین من است
غرقه شدن و سوختن آئین من است .
امیر معزی .
از زلف برون کنی اگر تاب شوم
بر لب ننهی اگر می ناب شوم
در چشم نیاوری اگر خواب شوم
از دست فروریزی اگر آب شوم .
؟
رجوع به فرهنگ نظام و آنندراج شود.
فرهنگ عمید
۱. رفاقتکننده.
۲. همراه؛ موافق.
۲. همراه، موافق.
= مَرفق
مَرفق#NAME?