نکایت . [ ن ِ ی َ ] (ع مص ) اثری تمام کردن در دشمنان به کشتن یا جراحت وارد آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). نِکایة. رجوع به نِکایة شود. || (اِمص ، اِ) جراحت و اذیت . (ناظم الاطباء). قهر بر دشمن به قتل و جرح . (فرهنگ فارسی معین ). انهزام . مغلوبی . مقهوری . قتل . جرح . (یادداشت مؤلف ). نکایة. || زخم . آسیب
: خاقانیابه تقویت دوست دل مبند
وز غصه ٔ نکایت دشمن جگر مخور.
خاقانی .
هرکه را از تیر و کمان زمان تیرنکبتی می رسید نکایت جراحت خویش به مرهم رأفت و رحمت او معالجت می کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
3).
|| مجازات .گوشمال
: می کنند این و هیچ مفسد را
بر چنین کارها نکایت نیست .
مسعودسعد.
چون خبر یافت که فایق از هراة منفصل شد تاختنی کرد و میان هرات و بوشنج در او رسید و در قتل و تنکیل نکایتی تمام نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
79).
-
نکایت رسانیدن ؛صدمه زدن . آسیب رساندن . چشم زخم زدن . گزند رساندن و لطمه زدن
: کسی آنجا رفت و نکایتی عظیم در خزر رسانید و ایشان را قهر کرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص
94). نکایتی قوی به اصحاب و احزاب او رسانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
265). ارسلان ... به حدود سمرقند براثر ایشان می رفت و نکایتها می رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
179).
-
نکایت رسیدن ؛ گزند دیدن . آسیب رسیدن
: در این حال از آنچه نکایتی قوی که از یک تاختن که پادشاه به نفس خویش کرد بدیشان رسیده بود این صلح گونه کردند. (تاریخ بیهقی ص
599).در این یک تاختن که به نفس خویش کردی نکایتی قوی به ما رسید. (تاریخ بیهقی ص
597). نگذاشت که در عهد حکم و زمان نفاذ فرمان او بدو نکبتی و نکایتی رسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
280).