کلمه جو
صفحه اصلی

دوغه

لغت نامه دهخدا

( دوغة ) دوغة. [ دَ غ َ ] ( ع اِ ) بیماری عام و شدت آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || وبا. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) سردی. || گولی. || رعونت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
دوغه. [غ َ / غ ِ ] ( اِ ) دوغینه. صافی که بدان روغن و یا مسکه را صاف کنند. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || جرم روغن و یا مسکه ذوب شده. ( ناظم الاطباء ).

دوغه . [غ َ / غ ِ ] (اِ) دوغینه . صافی که بدان روغن و یا مسکه را صاف کنند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || جرم روغن و یا مسکه ٔ ذوب شده . (ناظم الاطباء).


دوغة. [ دَ غ َ ] (ع اِ) بیماری عام و شدت آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || وبا. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سردی . || گولی . || رعونت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

مایعی که پس از گرفتن مسکه از خامه در ظرف باقی می ماند.


کلمات دیگر: