کلمه جو
صفحه اصلی

مخلط

فرهنگ معین

(مُ خَ لِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - آمیخته کننده . ۲ - فساد کننده ، تخلیط کننده ، دو به هم زدن .

لغت نامه دهخدا

مخلط. [ م ُل ِ ] (ع ص ) اسب کوتاهی کننده در رفتار. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به اخلاط شود.


مخلط. [ م ِ ل َ ] ( ع ص ) مرد به هر کاری درآمیزنده و فسادافکننده در آن ، یقال هو مخلط مزیل ؛ کما یقال هو رائق فائق. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مخلاط شود.

مخلط. [ م ُل ِ ] ( ع ص ) اسب کوتاهی کننده در رفتار. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). رجوع به اخلاط شود.

مخلط. [ م ُخ َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) آمیخته کننده. ( غیاث ). آمیزنده و کسی که آمیزد بعض کار را به بعض و فساد افکند در آن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آمیزنده و درهم کننده و فسادافکننده و برهم زننده. ( ناظم الاطباء ). تضریب کار. سخن چین : اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس ما به حاجب نرسیده است اکنون پیوسته خواهد بود تا همه نفرت ها و بدگمانی ها که این مخلط افکنده است زایل گردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335 ). و مضرب و مخلط در صورت شفقت و خدمت حال او را بخلاف راستی نموده است ( کلیله و دمنه ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || در اصطلاح درایه ، مفید مدح و ذم و عبارت از کسی است که در روایت حدیث لاابالی بوده واز هر کس که باشد روایت می کند و مختلط نیز گویند.

مخلط. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] ( ع ص ) آمیخته شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نیک درآمیخته شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده قبل و تخلیط شود. || هر میوه ای که خشک شده باشد. ( از لباب الانساب ج 2 ص 112 ) ( انساب سمعانی ج 2 ص 515 ).

مخلط. [ م ِ ل َ ] (ع ص ) مرد به هر کاری درآمیزنده و فسادافکننده ٔ در آن ، یقال هو مخلط مزیل ؛ کما یقال هو رائق فائق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به مخلاط شود.


مخلط. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) آمیخته شده . (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیک درآمیخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل و تخلیط شود. || هر میوه ای که خشک شده باشد. (از لباب الانساب ج 2 ص 112) (انساب سمعانی ج 2 ص 515).


مخلط. [ م ُخ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آمیخته کننده . (غیاث ). آمیزنده و کسی که آمیزد بعض کار را به بعض و فساد افکند در آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آمیزنده و درهم کننده و فسادافکننده و برهم زننده . (ناظم الاطباء). تضریب کار. سخن چین : اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس ما به حاجب نرسیده است اکنون پیوسته خواهد بود تا همه ٔ نفرت ها و بدگمانی ها که این مخلط افکنده است زایل گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). و مضرب و مخلط در صورت شفقت و خدمت حال او را بخلاف راستی نموده است (کلیله و دمنه ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در اصطلاح درایه ، مفید مدح و ذم و عبارت از کسی است که در روایت حدیث لاابالی بوده واز هر کس که باشد روایت می کند و مختلط نیز گویند.


فرهنگ عمید

۱. آمیزنده، برهم زننده.
۲. دوبه هم زن.


کلمات دیگر: