( صفت ) پند آمیز پرپند مشحون از پند و اندرز .
پندمند
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پندمند. [ پ َ م َ ] ( ص مرکب )حاوی نصیحت و اندرز. نصیحت آمیز. پرپند :
بدو گفت کاین نامه پندمند
ببر سوی دیوار حصن بلند.
سخن بر دل شهریار بلند.
ببر نزد آن دیو جسته ز بند.
مکن چشم و گوش خرد را به بند.
بنزد دو خورشید گشته بلند...
نویسد یکی نامه پندمند.
سر او فرازیم و پندش دهیم.
دل اندر سرای سپنجی مبند.
نبشتند نزدیک آن پرگزند.
دگر عهد آن شهریار بلند.
فرستاده شد هم بکین هم به پند.
بدو گفت کاین نامه پندمند
ببر سوی دیوار حصن بلند.
فردوسی.
مگر کو [ زال سام ] گشاید یکی پندمندسخن بر دل شهریار بلند.
فردوسی.
بدو گفت این نامه پندمندببر نزد آن دیو جسته ز بند.
فردوسی.
نگه کن بدین نامه پندمندمکن چشم و گوش خرد را به بند.
فردوسی.
چنین گفت کاین نامه پندمندبنزد دو خورشید گشته بلند...
فردوسی.
اگر شاه بیند ز رای بلندنویسد یکی نامه پندمند.
فردوسی.
یکی پاسخ پندمندش دهیم سر او فرازیم و پندش دهیم.
فردوسی.
نگه کن بدین نامه پندمنددل اندر سرای سپنجی مبند.
فردوسی.
بفرمود تا نامه پندمندنبشتند نزدیک آن پرگزند.
فردوسی.
فرستادمش نامه پندمنددگر عهد آن شهریار بلند.
فردوسی.
دگر گفت کان نامه پندمندفرستاده شد هم بکین هم به پند.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 57 ).
فرهنگ عمید
۱. پر از پند: نگه کن بدین نامهٴ پندمند / دل اندر سرای سپنجی مبند (فردوسی: ۷/۴۰۸ ).
۲. آمیخته به پندواندرز.
۲. آمیخته به پندواندرز.
کلمات دیگر: