کلمه جو
صفحه اصلی

بشاسب

لغت نامه دهخدا

بشاسب. [ ب ُ ] ( اِ ) بشاسپ. گوشاسب. بوشاسب. مخفف بوشاسب است که خواب باشد و به عربی نوم خوانند. ( برهان ). خواب که بوشاسب نیز گویند. ( رشیدی ). بوشاسب و خواب. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از هفت قلزم ) ( از جهانگیری ). خواب بود.( سروری ). رؤیا. و رجوع به بوشاسب شود :
چه لختی شد از شب بشددر بشاسب
به بوشاسب آمدش دخت گشاسب.
اسدی ( از انجمن آرا، سروری ، رشیدی ).

بشاسب. [ ب َ س ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه 230 تن. آب از رودخانه سردشت. محصول آن غلات ، توتون ، مازوج ، کتیرا و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

بشاسب . [ ب َ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه 230 تن . آب از رودخانه ٔ سردشت . محصول آن غلات ، توتون ، مازوج ، کتیرا و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنها جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


بشاسب . [ ب ُ ] (اِ) بشاسپ . گوشاسب . بوشاسب . مخفف بوشاسب است که خواب باشد و به عربی نوم خوانند. (برهان ). خواب که بوشاسب نیز گویند. (رشیدی ). بوشاسب و خواب . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ) (از جهانگیری ). خواب بود.(سروری ). رؤیا. و رجوع به بوشاسب شود :
چه لختی شد از شب بشددر بشاسب
به بوشاسب آمدش دخت گشاسب .

اسدی (از انجمن آرا، سروری ، رشیدی ).



فرهنگ عمید

= بوشاسب

بوشاسب#NAME?



کلمات دیگر: