( مصدر ) ۱- ثابت قدم بودن مقاومت کردن : بنطع کینه بر چون پی فشردی در افکن پیل و شه رخ زن که بردی . ( نظامی ) ۲- قدم نهادن قدم زدن .
پی فشردن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(پِ. فِ شُ دَ ) (مص .ل ) پافشاری ، اصرار.
لغت نامه دهخدا
پی فشردن. [ پ َ / پ ِ ف ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ثابت قدم بودن و استوار کردن و استوار شدن قدم. ( آنندراج ).پی فشاردن. ثبات ورزیدن. پایداری کردن :
یکی شاه گیلان یکی شاه ری
که بفشاردندی گه جنگ پی.
بپرخاش او پی چه خواهی فشرد.
درافکن پیل و شه رخ زن که بردی.
که دعوی نشاید در او پیش برد.
بخودکامگی پی چه باید فشرد.
بدین دستبرد از جهان دست برد.
مرا بود پیروزی و دستبرد.
وآن نزل که بود پیش بردند.
نه جز روی تو کس را سجده بردم.
یکی شاه گیلان یکی شاه ری
که بفشاردندی گه جنگ پی.
فردوسی.
تنی را که بتوانی از جای بردبپرخاش او پی چه خواهی فشرد.
نظامی.
بنطع کینه بر چون پی فشردی درافکن پیل و شه رخ زن که بردی.
نظامی.
نشاید در آن داوری پی فشردکه دعوی نشاید در او پیش برد.
نظامی.
جهان کام و ناکام خواهی سپردبخودکامگی پی چه باید فشرد.
نظامی.
بدادو دهش در جهان پی فشردبدین دستبرد از جهان دست برد.
نظامی.
به هرجا که نیروی من پی فشردمرا بود پیروزی و دستبرد.
نظامی.
در منزل مهر پی فشردندوآن نزل که بود پیش بردند.
نظامی.
نه پی در جستجوی کس فشردم نه جز روی تو کس را سجده بردم.
نظامی.
|| قدم نهادن. قدم زدن. ( آنندراج ).کلمات دیگر: