کلمه جو
صفحه اصلی

دوشادوش

فارسی به انگلیسی

alongside, collateral

فرهنگ فارسی

دوش هابدوش . دوشیدن از پس دوشیدن .

لغت نامه دهخدا

دوشادوش. ( ق مرکب ) صفی با افرادی بهم پیوسته. دوش بدوش. دوش بادوش. شانه بشانه. ( ناظم الاطباء ). همدوش. همراه. همبر. در یک رده و صف برابر: مردم کره دوشادوش سربازان به جنگ پرداختند. ( یادداشت مؤلف ) :
تا رسیدند هر دو دوشادوش
به بیابانی از بخار به جوش.
نظامی.
هرکجا روی آورم بخت سیه همره بود
گاه دوشادوش من گاهی به پیشاپیش من.
( یادداشت مؤلف ).

دوشادوش. ( اِ مرکب ، ق مرکب ) ( مرکب از «دوش » ریشه مضارع دوشیدن ) دوش ها بدوش. دوشیدن از پس دوشیدن. دوشیدن پشت سرهم. لاینقطع دوشیدن. || در بیت زیر ازسوزنی ظاهراً معنی پیاپی و متصل می دهد :
تا سخن طفل بود شاعر دانا دایه
خاطرش پستان زو شیر خورد دوشادوش.
سوزنی.

دوشادوش . (اِ مرکب ، ق مرکب ) (مرکب از «دوش » ریشه ٔ مضارع دوشیدن ) دوش ها بدوش . دوشیدن از پس دوشیدن . دوشیدن پشت سرهم . لاینقطع دوشیدن . || در بیت زیر ازسوزنی ظاهراً معنی پیاپی و متصل می دهد :
تا سخن طفل بود شاعر دانا دایه
خاطرش پستان زو شیر خورد دوشادوش .

سوزنی .



دوشادوش . (ق مرکب ) صفی با افرادی بهم پیوسته . دوش بدوش . دوش بادوش . شانه بشانه . (ناظم الاطباء). همدوش . همراه . همبر. در یک رده و صف برابر: مردم کره دوشادوش سربازان به جنگ پرداختند. (یادداشت مؤلف ) :
تا رسیدند هر دو دوشادوش
به بیابانی از بخار به جوش .

نظامی .


هرکجا روی آورم بخت سیه همره بود
گاه دوشادوش من گاهی به پیشاپیش من .

(یادداشت مؤلف ).



فرهنگ عمید

شانه به شانه.


کلمات دیگر: