کیخسروی. [ ک َ / ک ِ خ ُ رَ / رُ ] ( ص نسبی ) منسوب به کیخسرو. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
اگرچه دولت کیخسروی داشت
چو مدهوشان سر صحراروی داشت.
نظامی.
به کیخسروی نامش افتاده چست
نسب کرده بر کیقبادی درست.
نظامی.
جهانبانی و تخت کیخسروی
مقامی بزرگ است کوچک مدار.
سعدی.
رجوع به کیخسرو شود.
کیخسروی. [ ک َ / ک ِ خ ُ رَ / رُ ] ( اِ ) نام لحنی است که بر سی لحن باربد افزوده اند، چه به قول بعضی سی ویک لحن است. ( برهان ) ( آنندراج ). نام لحنی از لحنهای باربد. ( ناظم الاطباء ). نام یکی از سی لحن باربد. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چو بر کیخسروی آواز دادی
به کیخسرو روان را بازدادی.
نظامی ( از یادداشت ایضاً ).