مدقق
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
مامور رسيدگي , مميز حسابداري , شنونده , مستمع , شطرنجي , بشکل شطرنجي ساختن ياعلا مت گذاردن , شطرنجي کردن , نوعي بازي شبيه جنگ نادر , چکرز
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - باریک گرداننده . ۲ - کار دقیق کننده . ۳ - نکته های دقیق پیدا کننده . ۴ - عارف کامل که حقیقت اشیا بطوری که شایسته است بر او ظاهر گشته واین معنی کسی را میسر است که از حجت و برهان گذشته و بعین العیان مشاهدهکرده که حقیقت هم. اشیا حق است و بجز وجود واحد مطلق موجودی دیگر نیست . جمع : مدققین .
آنکه نیک می کوبد
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مدقق . [ م ُ دَق ْ ق َ ] (ع ص ) کوفته شده و نرم کرده شده . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از تدقیق . رجوع به تدقیق شود.
مدقق. [ م ُ دَق ْ ق ِ ] ( ع ص )آنکه نیک می کوبد. ( ناظم الاطباء ). کوبنده و نرم کننده.نعت فاعلی است از تدقیق. رجوع به تدقیق شود. || کار باریک کننده و نکته های باریک پیداکننده. ( غیاث اللغات ). || آنکه در معرفت و وقوف برچیزی دقت میکند . ( ناظم الاطباء ). که در چیزی دقت بکار می برد. ( از اقرب الموارد ). باریک بین. ج ، مدققین. نیز رجوع به دقیق شود. || آنکه دلیل را به دلیل ثابت کند. ( غیاث اللغات ، از لطایف اللغات ): دَقَّق َ فی المسألة؛ اثبتها بدلیل دق طریقه لمناظریه. ( از متن اللغة ). رجوع به تدقیق شود. || باریک گرداننده. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی دوم شود. || در تصوف ، عارف کامل که حقیقت اشیا به طوری که شایسته است بر او ظاهر گشته ، و این معنی کسی را میسر است که از حجت و برهان گذشته و به عین العیان مشاهده کرده که حقیقت همه اشیا حق است و بجز وجود واحد مطلق موجودی دیگر نیست. ( از فرهنگ علوم عقلی ، از فرهنگ فارسی معین ).
مدقق . [ م ُ دَق ْ ق ِ ] (ع ص )آنکه نیک می کوبد. (ناظم الاطباء). کوبنده و نرم کننده .نعت فاعلی است از تدقیق . رجوع به تدقیق شود. || کار باریک کننده و نکته های باریک پیداکننده . (غیاث اللغات ). || آنکه در معرفت و وقوف برچیزی دقت میکند . (ناظم الاطباء). که در چیزی دقت بکار می برد. (از اقرب الموارد). باریک بین . ج ، مدققین . نیز رجوع به دقیق شود. || آنکه دلیل را به دلیل ثابت کند. (غیاث اللغات ، از لطایف اللغات ): دَقَّق َ فی المسألة؛ اثبتها بدلیل دق طریقه لمناظریه . (از متن اللغة). رجوع به تدقیق شود. || باریک گرداننده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی دوم شود. || در تصوف ، عارف کامل که حقیقت اشیا به طوری که شایسته است بر او ظاهر گشته ، و این معنی کسی را میسر است که از حجت و برهان گذشته و به عین العیان مشاهده کرده که حقیقت همه ٔ اشیا حق است و بجز وجود واحد مطلق موجودی دیگر نیست . (از فرهنگ علوم عقلی ، از فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
باریک بین