از روي مطالعه , دانسته , عمدي , تعمدي , از پيش اماده شده , انديشمند , باملا حظه , بافکر , فکور , متفکر , انديشناک
مدروس
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
کهنه وفرسوده
( اسم و صفت ) ۱- کهنه کهن . ۲- جام. کهنه . ۳- بی رونق فرسوده : و میگویند قریب سی سال بود تا ایشان در دست دیلمان اسیر بودند و رسوم اسلام مدروس ... ۴ - ناپدید شده : مباد نام تو از دفتر بقا مدروس مباد عمر تو از علت فنا معتل . ( مسعود سعد ) ۵ - دیوانه .
( اسم و صفت ) ۱- کهنه کهن . ۲- جام. کهنه . ۳- بی رونق فرسوده : و میگویند قریب سی سال بود تا ایشان در دست دیلمان اسیر بودند و رسوم اسلام مدروس ... ۴ - ناپدید شده : مباد نام تو از دفتر بقا مدروس مباد عمر تو از علت فنا معتل . ( مسعود سعد ) ۵ - دیوانه .
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) کهنه ، فرسوده شده .
لغت نامه دهخدا
مدروس. [ م َ ] ( ع ص ) کهنه شده. || جامه کهنه شده. ( منتهی الارب )( آنندراج ). ثوب خَلَق. ( اقرب الموارد ). دِرْس. دریس.( متن اللغة ) ( غیاث اللغات ). || بی رونق. ( غیاث اللغات ). نارایج. فراموش گشته. متروک : قریب سی سال بوده تا ایشان در دست دیلمان اسیر بودندو رسوم اسلام مدروس. ( تاریخ بیهقی ). || ناپدیدشده. ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). نشان ناپدیدشده. مطموس. ( یادداشت مؤلف ). محوشده :
مباد نام تو از دفتر بقا مدروس
مباد عمر تو از علت فنا معتل.
مباد نام تو از دفتر بقا مدروس
مباد عمر تو از علت فنا معتل.
مسعودسعد.
|| دیوانه. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). مجنون. ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || طریق مدروس ؛ معبر. ( متن اللغة ). راهی که بر اثر کثرت عبور مردم هموار باشد. ( از اقرب الموارد ). راه کوفته و هموار و پاسپرده. || فراش مدروس ؛ ممهد موطد. بساط گسترده آماده. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || خوانده شده. ( غیاث اللغات ): درس الکتاب ؛ قرأه. ( از اقرب الموارد ).فرهنگ عمید
۱. کهنه، فرسوده.
۲. بی رونق.
۲. بی رونق.
کلمات دیگر: