dark-coloured, melanoid
سیاه چرده
فارسی به انگلیسی
wog
مترادف و متضاد
سبزه مایل به سیاه، تیره و مبهم، دارای صفت زشت، سیاه چرده
فرهنگ فارسی
( صفت ) آن که رنگ چهره اش تیره باشد سیاه توه .
فرهنگ معین
(چَ دِ ) (ص مر. ) آن که رنگ چهره اش تیره باشد.
لغت نامه دهخدا
سیاه چرده. [ چ َ / چ ِ / چ ُ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) سیاه رنگ باشد چه چرده به معنی رنگ و لون است. ( برهان )( آنندراج ). آنکه رنگش بسبزی زند. ( شرفنامه ). تار. اسمر. گندمگون. سیاه رنگ. ( ناظم الاطباء ) : محمدبن جریر رحمةاﷲ علیه گفت که سرخ و سفید بود و گروهی گویند سیاه چرده بود. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
بساق پای چو کلک و سیاه چرده چو شلک
ورا نه مال و نه ملک و ورا نه خویش و تبار.
هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک.
بساق پای چو کلک و سیاه چرده چو شلک
ورا نه مال و نه ملک و ورا نه خویش و تبار.
سوزنی.
ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک.
حافظ.
فرهنگ عمید
کسی که چهره اش تیره رنگ باشد، سبزه، گندمگون.
پیشنهاد کاربران
اسود
سیاه سوخته
زاغ سر. [ س َ ] ( ص مرکب ) زاغ سار. مثل زاغ در سیاهی . کنایه است از شخص سیاه چرده : بدست یکی زاغ سر کشته شدبه ما بر چنین روز برگشته شد. فردوسی .
کلمات دیگر: