کلمه جو
صفحه اصلی

مربط

عربی به فارسی

ميخ ته کفشهاي ورزشي , گوه , گيره , باگوه و گيره محکم کردن


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- محل بستن چاپاین جمع : مرابط . ۲- واحد برای شمارش فیل : و حالی را بهزار هزار دینار شاهی و پنجاه مربط فبل برطریق فدیه از وی راضی شود .
جای بستن چارپایان

فرهنگ معین

(مَ بِ ) [ ع . ] (اِ. ) جای بستن .

لغت نامه دهخدا

مربط. [ م َ ب َ / م َ ب ِ ] ( ع اِ ) جای بستن چارپایان. ( از متن اللغة ). اصطبل :
یارب مرا برون بر ز اینجا که حیف باشد
یوسف به مهبط چه ، عیسی به مربط خر.
شرف شفروه.
خواهم ز بخت یکدلش در عرش بینم منزلش
زرادخانه بابلش مربط خراسان بینمش.
خاقانی.

مربط. [ م ِ ب َ ] ( ع اِ ) آنچه ستور رابه وی بندند. ( از آنندراج ) ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ). رسن. ( مهذب الاسماء ). ریسمان یا زنجیری که ستور را بدان بندند. || زنجیر؛ چند مربط فیل ، چند زنجیر فیل. ( یادداشت مؤلف ). از زنجیر مراد حیوان است معادل رأس ، برای اسب و استر و غیره : پانزده مربط فیل او را که از بهر ذخیره ایام و عدت اوقات خصام اندوخته بود بستد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 336 ). سی مربط فیل تقریر رفت که از نخب افیال خویش به خدمت فرستد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 293 ). در مقدمه لشکر او قریب دویست مربط فیل بود که از دیار هند غنیمت یافته بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 106 ).

مربط. [ م َ ب َ / م َ ب ِ ] (ع اِ) جای بستن چارپایان . (از متن اللغة). اصطبل :
یارب مرا برون بر ز اینجا که حیف باشد
یوسف به مهبط چه ، عیسی به مربط خر.

شرف شفروه .


خواهم ز بخت یکدلش در عرش بینم منزلش
زرادخانه بابلش مربط خراسان بینمش .

خاقانی .



مربط. [ م ِ ب َ ] (ع اِ) آنچه ستور رابه وی بندند. (از آنندراج ) (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). رسن . (مهذب الاسماء). ریسمان یا زنجیری که ستور را بدان بندند. || زنجیر؛ چند مربط فیل ، چند زنجیر فیل . (یادداشت مؤلف ). از زنجیر مراد حیوان است معادل رأس ، برای اسب و استر و غیره : پانزده مربط فیل او را که از بهر ذخیره ٔ ایام و عدت اوقات خصام اندوخته بود بستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 336). سی مربط فیل تقریر رفت که از نخب افیال خویش به خدمت فرستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 293). در مقدمه ٔ لشکر او قریب دویست مربط فیل بود که از دیار هند غنیمت یافته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 106).


فرهنگ عمید

جای بستن چهارپایان.


کلمات دیگر: