کلمه جو
صفحه اصلی

مدرار

فرهنگ فارسی

( صفت ) بسیار ریزنده بسیار بارنده .
ابن سع بن ابی القاسم سمکوبن

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار ریزنده ، بسیار بارنده .

لغت نامه دهخدا

مدرار. [ م ِ ] ( ع ص ) باران ریزان. ( ترجمان علامه جرجانی ص 87 ). ابر ریزان که نیک بارد. ( دستورالاخوان ) ابر بسیاربارنده. ( غیاث اللغات از منتخب و صراح ). بسیار آب ریزنده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بارنده. پرسیلان. جوشان : سماء مدرار و سحاب مدرار و عین مدرار و دیمة مدرار . ( از اقرب الموارد ) : کریمی که یک قطره از بحار موهبت او باران مدرار نیسان است. ( جهانگشای جوینی ). || به معنی باران نیز آید.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع به معنی قبلی شود.

مدرار. [ م ِ ] ( اِخ ) ابن یسعبن ابی القاسم سمکوبن و اسول مکناسی بربری ، جد امراء بنی مدرار است که متوالیاً دویست و نه سال در مغرب اقصی حکمرانی کردند. وی در حدود 220 هَ. ق. درگذشته است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 6 ص 75 و الاستقصا ج 1 ص 111 و 112 و البیان المغرب ج 1 ص 107 و 153 و ابن خلدون ج 8 ص 130 شود.

مدرار. [ م ِ ] (اِخ ) ابن یسعبن ابی القاسم سمکوبن و اسول مکناسی بربری ، جد امراء بنی مدرار است که متوالیاً دویست و نه سال در مغرب اقصی حکمرانی کردند. وی در حدود 220 هَ . ق . درگذشته است . رجوع به الاعلام زرکلی ج 6 ص 75 و الاستقصا ج 1 ص 111 و 112 و البیان المغرب ج 1 ص 107 و 153 و ابن خلدون ج 8 ص 130 شود.


مدرار. [ م ِ ] (ع ص ) باران ریزان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). ابر ریزان که نیک بارد. (دستورالاخوان ) ابر بسیاربارنده . (غیاث اللغات از منتخب و صراح ). بسیار آب ریزنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بارنده . پرسیلان . جوشان : سماء مدرار و سحاب مدرار و عین مدرار و دیمة مدرار . (از اقرب الموارد) : کریمی که یک قطره از بحار موهبت او باران مدرار نیسان است . (جهانگشای جوینی ). || به معنی باران نیز آید.(غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به معنی قبلی شود.


فرهنگ عمید

بسیاربارنده و ریزنده.


کلمات دیگر: