کلمه جو
صفحه اصلی

مبلع

لغت نامه دهخدا

مبلع. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) حلق.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از محیطالمحیط ). محل بلع وگلو و حلق. ( ناظم الاطباء ). حلق. بلعم. بلعوم. آنجای از گلو که غذا را بلع کند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مجرای طعام. حلق. ( از اقرب الموارد ). || سوراخ مبال و آبریز. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || سوراخ کاریز. ( ناظم الاطباء ).

مبلع. [ م ِ ل َ ] ( ع ص ) مرد بسیارخوار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( محیطالمحیط ). اکول. ( اقرب الموارد ). مرد پرخور و بسیارخوار. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). بلع. بلعمه. بولع. اکول. بسیارخوار. پرخور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مبلع. [ م ُ ب َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) موی که سپید شدن گیرد. ( آنندراج ).

مبلع. [ م َ ل َ ] (ع اِ) حلق .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از محیطالمحیط). محل بلع وگلو و حلق . (ناظم الاطباء). حلق . بلعم . بلعوم . آنجای از گلو که غذا را بلع کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجرای طعام . حلق . (از اقرب الموارد). || سوراخ مبال و آبریز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || سوراخ کاریز. (ناظم الاطباء).


مبلع. [ م ِ ل َ ] (ع ص ) مرد بسیارخوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (محیطالمحیط). اکول . (اقرب الموارد). مرد پرخور و بسیارخوار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). بلع. بلعمه . بولع. اکول . بسیارخوار. پرخور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مبلع. [ م ُ ب َل ْ ل ِ ] (ع ص ) موی که سپید شدن گیرد. (آنندراج ).



کلمات دیگر: