بندار
فارسی به انگلیسی
determinate
فرهنگ فارسی
( اسم صفت ) ۱ - ریشه دار.۲ - کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار. ۳ - مالک صاحب ملک ( بیشتر در خراسان ) . ۴ - کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد. ۵- کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است . ۶ - دارو فروش دوافروش . ۷ - اسب فروش . ۸ - آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش.۹- تاجر معدن.۱٠ - متصدی چاپارخانه صاحب برید. ۱۱ - سردار قشون سالار. ۱۲ - گمرکچی .۱۳ - موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها.۱۴ - ذخیره.۱۵ - انبار. ۱۶ - ثابت مقرر. ۱۷ - جامد سخت . ۱۸ - اصلی اصیل . ۱۹ - باهوش دانا .
ابن محمد بن عبدالله از فقهای شیعه و او را کتبی است در فقه و اصول و جز آن ٠
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
بر سر گنجی که یزدان در دل احمد نهاد
جز علی گنجور نبود جز علی بندار نیست.
دست نگیرد ترا نه میر و نه بندار.
در بن چاه بین تن بندار.
بندار اهل فضلم و بندار نظم و نثر
آرد سجود من سر بندار ری نشین.
گرگ مال و ضیاع تو بخورد
گرگ صعب تو میر و بندار است.
در طمع روز و شب کمر بسته
بر در شاه میر وبندارند.
بندار. [ ب َ ] (اِخ ) لقب ابی بکربن احمدبن اسحاق بن وهب بن الهیثم بن خداش ، محدث و از بربهائی و غیر او حدیث داردو دارقطنی از او روایت کند. (یادداشت بخط مؤلف ).
بندار. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمدبن مهلب شیرازی از مشاهیر متصوفه ٔ قرن چهارم ، وی خادم شیخ ابوالحسین اشعری مشهور، مؤسس مذهب اشاعره بوده است و با شیخ کبیر نیز معاصر بوده است و مابین ایشان در بعضی مسائل مفاوضات و معارضاتی روی داده است . ابن عساکر در متن کذب المفتری روایت کند که پدر بندار او را از بهر تجارت به بغداد فرستاد و وی قریب چهل هزار دینار مال التجاره همراه داشت . گذار او در آن شهر به مجلس شبلی افتاد و کلام او در وی تأثیر کرد. شبلی او را امر نمود تا از اموال خود بیرون آید، بندار شش بدره زر به نزد شبلی برد. شبلی در آینه ای که پیوسته در آن نظر کردی ، نگریست و گفت آینه گوید که هنوز چیزی باقی است و... تا آنکه بالاخره بندار را از آن همه اموال هیچ نماند و همه را در راه خدا ایثار نمود. آن بار چون به نزد شبلی رفت شبلی در آینه نظر کرده گفت آینه گوید که بیش هیچ باقی نمانده . بندار گفت آینه راست میگوید و ملازمت شبلی اختیار نمود. بندار در ارجان سکنی داشت و هم در آن شهر در سال 353 هَ . ق . وفات یافت و همان جا مدفون شد. (از حاشیه ٔ شدالازار ص 225).
بندار. [ ب ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ از فقهای شیعه و اورا کتبی است در فقه و اصول و جز آن . (ابن الندیم ).
بندار. [ ب ُ ] (معرب ، اِ) آنکه خرید و فروخت جواهری نموده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مأخوذ از فارسی است . (ناظم الاطباء). || تاجری که متاع را نگه دارد تا گران فروشد. ج ، بنادرة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۲. کسی که مالیات یک ناحیه را جمع آوری می کرده.
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان سنجابی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۴۰ نفر (۵۴خانوار) بوده است.
Bendar سطح شیب دار ، سراشیبی
دانشنامه اسلامی
...
گویش مازنی
۱ارباب ۲معامل،کسی که کشاورز با او به طور دائم به معامله ...
کنده ی درخت
واژه نامه بختیاریکا
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) لَلـَری؛ ( ط ) بهداروند