کلمه جو
صفحه اصلی

تکاو

فرهنگ فارسی

( اسم )۱ - زمین آبکند . ۲ - دره ( میان دو کوه ) . ۳ - زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر بر آید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جا آب ایستاده بود .

لغت نامه دهخدا

تکاو. [ ت َ ] ( اِ مرکب ) بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دوره کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. ( برهان ). همان تکاب است. ( از شرفنامه منیری ). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. ( ناظم الاطباء ). از تک +آو ( آب )=تکاب. ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود. || نیز نام آهنگی است. ( حاشیه برهان چ معین ). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پرده تکاو گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو
ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد.
منوچهری.
رجوع به تگاب و تگاو شود. || رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است :
خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو
کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو.
( انجمن آرا ) ( آنندراج ).

تکاو. [ ت َ ] ( اِخ ) روستایی است از ولایت گنجه ، چنانکه حکیم سنائی گفته :
داشت زالی به روستای تکاو
مهستی نام دختری و سه گاو.
( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به تگاو شود.

تکاو. [ ت َ ] ( اِخ ) ( تنگ... ) در فارس ، در حوالی بهبهان تنگی است که آنرا تنگ تکاو گویند و مومیایی که از آنجا بدست آید بهترین مومیایی است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).

تکاو. [ ت َ ] (اِ مرکب ) بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دوره ٔ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان ). همان تکاب است . (از شرفنامه ٔ منیری ). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب )=تکاب . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود. || نیز نام آهنگی است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پرده ٔ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو
ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد.

منوچهری .


رجوع به تگاب و تگاو شود. || رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است :
خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو
کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو.

(انجمن آرا) (آنندراج ).



تکاو. [ ت َ ] (اِخ ) (تنگ ...) در فارس ، در حوالی بهبهان تنگی است که آنرا تنگ تکاو گویند و مومیایی که از آنجا بدست آید بهترین مومیایی است . (انجمن آرا) (آنندراج ).


تکاو. [ ت َ ] (اِخ ) روستایی است از ولایت گنجه ، چنانکه حکیم سنائی گفته :
داشت زالی به روستای تکاو
مهستی نام دختری و سه گاو.
(انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به تگاو شود.


فرهنگ عمید

= تکاب

تکاب#NAME?


واژه نامه بختیاریکا

( تُک اَو ) تُکاب؛ آبی که بصورت قطره قطره می تراود یا از اشکفت های کوچک غار مانند میچکد


کلمات دیگر: