مترادف مویه : تضرع، زاری، گریه، ناله، ندبه، نوحه
مویه
مترادف مویه : تضرع، زاری، گریه، ناله، ندبه، نوحه
فارسی به انگلیسی
lamentation, weeping, sad or mournful verses
bawl, lament, lamentation, moan, plaint, weeping, whimper, whine
مترادف و متضاد
تضرع، زاری، گریه، ناله، ندبه، نوحه
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) گریه و زاری نوحه . ۲ - ( اسم ) گوشه ایست در دستگاه سه گاه که بندرت در چهارگاه هم نواخته میشود . یا مویه زال . لحنی است در موسیقی قدیم : [ بلفظ پارسی و چینی و خماخسرو بلحن مویه زال و قصیده لغزی .] ( منوچهری . د . چا .۱۳۸: ۲ )
مویهه مصغر مائ ٠ آب اندک ٠ مصغر مائ به معنی آب ٠
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
به رویین دژ ارجاسب و کهرم نماند
جز از مویه و درد و ماتم نماند.
ز بس مویه و زاری و درد و جوش.
برفتند با مویه و درد و رنج.
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم.
قریعالدهر ( از لغتنامه اسدی چ اقبال ص 503 ) .
هر آن مردی که این مویه بخواند
اگر بادل بود بی دل بماند.
چو دیدند لشکر دگر مویه خاست.
نای و نوشی که از او هست گذر بازدهید.
تن چو موی به مویه ز تیغ برهاندیم.
بر هر پایی ز مویه بندی.
- بامویه ؛ مویه کنان. در حال موییدن. با گریه و ناله. مویان :
برفتند بامویه برنا و پیر
تن شاه بردند از آن آبگیر.
بر آن سوک بسته سواران میان.
کز این پس نه آرام جویم نه خواب.
خورشید به مویه شود و روی بپوشد
کآن روی چو خورشید بیارایی عمدا.
سر تنگ تابوت را باز کرد
به نوی یکی مویه آغاز کرد.
مویه . [ م ُ وَی ْه ْ ] (ع اِمصغر) مویهة. مصغر ماء. آب اندک . (ناظم الاطباء). مصغر ماء، به معنی آب . (آنندراج ). و رجوع به ماء شود.
به رویین دژ ارجاسب و کهرم نماند
جز از مویه و درد و ماتم نماند.
فردوسی .
همی بآسمان اندرآمد خروش
ز بس مویه و زاری و درد و جوش .
فردوسی .
ز پوشیده رویان ارجاسب پنج
برفتند با مویه و درد و رنج .
فردوسی .
من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم .
قریعالدهر (از لغتنامه ٔ اسدی چ اقبال ص 503) .
هر آن مردی که این مویه بخواند
اگر بادل بود بی دل بماند.
(ویس و رامین ).
بدان کشتگان مویه بد چپ و راست
چو دیدند لشکر دگر مویه خاست .
اسدی (گرشاسب نامه ).
مویه گر ناگذران است رهش بگشایید
نای و نوشی که از او هست گذر بازدهید.
خاقانی .
ز بس که تیغ زبان مویه کرد خاقانی
تن چو موی به مویه ز تیغ برهاندیم .
خاقانی .
دید آبله پای دردمندی
بر هر پایی ز مویه بندی .
نظامی (لیلی و مجنون چ امیرکبیر ص 500، چ وحید ص 103).
- از مویه مویی شدن ؛ از گریه و زاری بسیار سخت نزار و زار گردیدن . (از یادداشت مؤلف ).و رجوع به ترکیب از مویه چون موی بودن و از مویه چون مویی شدن در ذیل موی شود.
- بامویه ؛ مویه کنان . در حال موییدن . با گریه و ناله . مویان :
برفتند بامویه برنا و پیر
تن شاه بردند از آن آبگیر.
فردوسی .
برفتند بامویه ایرانیان
بر آن سوک بسته سواران میان .
فردوسی .
چنین گفت بامویه افراسیاب
کز این پس نه آرام جویم نه خواب .
فردوسی .
- به مویه شدن ؛ گریان شدن . نوحه گری آغازیدن . گریه و نوحه سر دادن :
خورشید به مویه شود و روی بپوشد
کآن روی چو خورشید بیارایی عمدا.
مسعودسعد.
- مویه آغاز کردن ؛ شروع به گریه کردن . آغاز کردن به گریه و نوحه :
سر تنگ تابوت را باز کرد
به نوی یکی مویه آغاز کرد.
فردوسی .
به زاری همی مویه آغاز کرد
همی برکشید از جگر آه سرد.
فردوسی .
نگهبان در دخمه را باز کرد
زن پارسا مویه آغاز کرد.
فردوسی .
- مویه درگرفتن ؛ نوحه و گریه سر دادن :
چند صف مویه گران نیز رسیدند مرا
هر زمان مویه به آیین دگر درگیرم .
خاقانی .
- مویه ٔ زارزار کردن ؛ سخت گریستن . به سختی گریه و نوحه کردن :
نهاد آن سر خسته را بر کنار
همی کرد پس مویه ٔ زارزار.
فردوسی .
- مویه ٔ غمگنان ؛ زاری و گریه و نوحه ٔ افسردگان :
سپهدار با خیل او همگنان
گرفت از برش مویه ٔ غمگنان .
اسدی .
|| ناله و زاری . (برهان ). ناله . آه و ناله . شکوه و زاری . (از یادداشت مؤلف ).
مویه . [ مو ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، پسوند) در ترکیباتی چون دومویه و فلفل مویه و جز آن به جای موی آید و نوعی نسبت یا اختصاص را رساند.
فرهنگ عمید
* مویهٴ زال: (موسیقی ) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی.
* مویه کردن: (مصدر لازم ) زاری کردن، نوحه کردن.
گریه؛ زاری؛ نوحه: ( نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویههای غریبانه قصهپردازم (حافظ: ۶۶۶).
〈 مویهٴ زال: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی.
〈 مویه کردن: (مصدر لازم) زاری کردن؛ نوحه کردن.