دوف. [ دَ ] ( ع مص ) تر کردن دارو و جز آن را باآب و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آمیختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آمیختن و مخلوط کردن چیزی را. || سودن و ترکردن مشک. ( ناظم الاطباء ). سودن دارو و مشک و جز آن و یا به چیزی دیگر تر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بسودن و بگذرانیدن چیزی سخت در آب. ( المصادر زوزنی ).
دوف
لغت نامه دهخدا
واژه نامه بختیاریکا
چرت؛ لرزش؛ تکان؛ قل
کلمات دیگر: