کلمه جو
صفحه اصلی

دوله

فرهنگ فارسی

دولخ، دولاخ، گردوغبار، گردباد، ناله، فریاد، زوزه، زوزه سگ وشغال
پیاله و ساغر و جام .

لغت نامه دهخدا

دوله . [ دَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 46هزارگزی شمال باختری مشهد دارای 493 تن سکنه است . آب آن از رودخانه . راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


دوله . [ دَ وَ ل َ / ل ِ ] (اِ) پیاله و ساغر و جام . (ناظم الاطباء). پیمانه و پیاله ٔ شراب . (برهان ).


دولة. [ دَ ل َ ] (ع اِ) گردش نیکی و ظفر و غلبه به سوی کسی . || سنگدان مرغ و چینه دان آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از آنندراج ). || . پایین شکم و جانبی آن . || شقشقه و شش مانندی که شتر از دهن بیرون آورد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).


دوله. [ دَ ل َ] ( ع اِ ) دولة. دولت ، در فارسی بیشتر به صورت ترکیب ( مضاف الیه ) القاب آید: معزالدوله ، عضد الدوله. اعتمادالدوله. ( یادداشت مؤلف ) : اکنون امید چنان است که به فر دوله قاهره ادامهااﷲ جبر همه بباشد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 133 ). و رجوع به دولت شود.

دوله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) مکر و حیله. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از برهان ) ( جهانگیری ). به معنی مکرو حیله با استشهاد به این شعر فرخی غلط است و از غلط خواندن همین بیت به اشتباه افتاده اند :
ز بهر آنکه از چنگ تو فردا چون رها گردد
کنون دایم همی خواند کتاب حیله دوله.
چه این نام حکایتی یا کتابی است متخذ از دَلَّه اسم زنی معروفه به دله محتاله و گمان می کنم یکی از داستانهای الف لیله باشد. ( یادداشت مؤلف ). و در شعر فرخی «کتاب حیله دله » باید خوانده شود. ( یادداشت لغت نامه ).

دوله. [ دَ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) دایره. ( از برهان ( فرهنگ جهانگیری ). || گردباد. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). گردباد که آن را دیوباد نیز گویند. ( شرفنامه منیری ). || زلف. ( از برهان ) ( آنندراج ) ( ازفرهنگ جهانگیری ). پیاله و پیمانه شراب. ( از آنندراج ) ( از برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ). پیمانه شراب. ( شرفنامه منیری ). || پشته بلند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) :
هر که بر این ره نرود دره ودوله ست رهش
من که بر این شاهرهم برره هموارم از او.
مولوی ( از آنندراج ).
- دوله بر دوله ؛ پر از فراز و نشیب. با پیچ و خم بسیار :
شب تاریک و دیو بیغوله
راه باریک و دوله بر دوله.
اوحدی ( از آنندراج ).
|| رفتن سرابالا و سراشیب. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). به معنی دایره نیز آمده است چه قطر دایره را که عربی است در کتب قدیم به پارسی گنج دوله ترجمه کرده اند و گنج به معنی گنجایش است. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). || مویه و زاری و فغان و ناله. ولوله و غریو. ( ناظم الاطباء ). فریاد و ناله. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || صدای سگ و شغال را نیز گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). مویه و ناله سگ. ( برهان ).
- دوله کردن ؛ صدا کردن سگ و شغال. زوزه کردن :
لیک نزدیک او چنان باشد
که سگ از دور می کند دوله.
فرخی ( ازجهانگیری ).

دولة. [ دَ ل َ ] (ع مص ) دَول . (ناظم الاطباء). ظفر یافتن . (المصادر زوزنی ). || شهرت گردیدن و آشکار گشتن . || فروهشته گردیدن شکم کسی . || واگردیدن ایام . (منتهی الارب ). از حالی به حالی دیگر در آمدن زمان . (از اقرب الموارد).


دوله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ) دایره . (از برهان (فرهنگ جهانگیری ). || گردباد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). گردباد که آن را دیوباد نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). || زلف . (از برهان ) (آنندراج ) (ازفرهنگ جهانگیری ). پیاله و پیمانه ٔ شراب . (از آنندراج ) (از برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). پیمانه ٔ شراب . (شرفنامه ٔ منیری ). || پشته ٔ بلند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) :
هر که بر این ره نرود دره ودوله ست رهش
من که بر این شاهرهم برره هموارم از او.

مولوی (از آنندراج ).


- دوله بر دوله ؛ پر از فراز و نشیب . با پیچ و خم بسیار :
شب تاریک و دیو بیغوله
راه باریک و دوله بر دوله .

اوحدی (از آنندراج ).


|| رفتن سرابالا و سراشیب . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی دایره نیز آمده است چه قطر دایره را که عربی است در کتب قدیم به پارسی گنج دوله ترجمه کرده اند و گنج به معنی گنجایش است . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). || مویه و زاری و فغان و ناله . ولوله و غریو. (ناظم الاطباء). فریاد و ناله . (آنندراج ) (انجمن آرا). || صدای سگ و شغال را نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). مویه و ناله ٔ سگ . (برهان ).
- دوله کردن ؛ صدا کردن سگ و شغال . زوزه کردن :
لیک نزدیک او چنان باشد
که سگ از دور می کند دوله .

فرخی (ازجهانگیری ).


گرد خاوند خویش می گردید
دوله کرده به خاک می غلطید.

نزاری (از آنندراج ).


|| شکم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا). شکم آدمی و سایر حیوانات . (برهان ) (لغت محلی شوشتر). شکنبه . (آنندراج ) (انجمن آرا) :
شهله چربش دوله گیپا پاچه دست و کله سر
روده زیچک شش حسیبک دل کباب و خون جگر.

بسحاق اطعمه (از آنندراج ).


|| شخصی که خود را صاحب کمال وانماید و آنچنان نباشد. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). آنکه خود را چیزی داند و نبود. (شرفنامه ٔ منیری ). || چلپاسه . (ناظم الاطباء). || خاک و غبار و گرد. (ناظم الاطباء). گرد و خاک . (از برهان ). و رجوع به دولَخ شود.
- دوله باد ؛ باد که گرد و خاک برانگیزد : پنداشتند که آن جماعت مگر سیلابی بودند که فروگذشت یا دوله بادی که از روی خاک غباری برانگیخت . (تاریخ جهانگشای جوینی ).
|| (ص ) احمق و ابله . (ناظم الاطباء).

دوله . [ دَ ل َ] (ع اِ) دولة. دولت ، در فارسی بیشتر به صورت ترکیب (مضاف الیه ) القاب آید: معزالدوله ، عضد الدوله . اعتمادالدوله . (یادداشت مؤلف ) : اکنون امید چنان است که به فر دوله ٔ قاهره ادامهااﷲ جبر همه بباشد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 133). و رجوع به دولت شود.


دوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) مکر و حیله . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) (جهانگیری ). به معنی مکرو حیله با استشهاد به این شعر فرخی غلط است و از غلط خواندن همین بیت به اشتباه افتاده اند :
ز بهر آنکه از چنگ تو فردا چون رها گردد
کنون دایم همی خواند کتاب حیله ٔ دوله .
چه این نام حکایتی یا کتابی است متخذ از دَلَّه اسم زنی معروفه به دله ٔ محتاله و گمان می کنم یکی از داستانهای الف لیله باشد. (یادداشت مؤلف ). و در شعر فرخی «کتاب حیله ٔ دله » باید خوانده شود. (یادداشت لغت نامه ).


دوله . [ ل َ / ل ِ ] (هندی ، اِ) داماد را گویند که شوهر عروس باشد. (لغت شوشتر).


دوله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان . واقع در 30هزارگزی باختری کنگاور. دارای 296 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ فش . راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


دولة. [ دُ وَ ل َ ] (ع اِ) سختی و بلا. ج ، دولات . (ناظم الاطباء). سختی وبلا. (منتهی الارب ). سختی و بلا و آن لغتی است در تولة. ج ، دُوَلات . (ازاقرب الموارد).


دولة. [ ل َ / دَ ل َ ] (ع اِ) نوبت در غنیمت و مال و یا آنکه دَولَة نوبت در حرب و دولَة نوبت در مال یا هر دو برابر است و به ضم دال اختصاص به آخرت و به فتح آن اختصاص به دنیا دارد.ج ، دُوَل و دُوَلات . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نوبت و غنیمت و غلبه در جنگ و برخی گفته اند که دولت (به فتح ). ظفر در جنگ و کار دنیا (و به ضم )، در مال و امر آخرت . (از آنندراج ) (غیاث ). ج ، دُوَل و دَوَل و دُوَلات . (ناظم الاطباء). || پادشاه ووزیران او. (از اقرب الموارد). رجوع به دولت شود.


فرهنگ عمید

۱. ناله، فریاد.
۲. زوزۀ سگ و شغال.
۱. پشته، تپه.
۲. زمین سربالا یا سراشیب.
۳. گودال.
۱. گردوغبار.
۲. گردباد.
دول، دولچه، دلو کوچک.

۱. پشته؛ تپه.
۲. زمین سربالا یا سراشیب.
۳. گودال.


۱. گردوغبار.
۲. گردباد.


۱. ناله؛ فریاد.
۲. زوزۀ سگ و شغال.


دول؛ دولچه؛ دلو کوچک.


دانشنامه عمومی

دوله ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
دوله (سردشت)
دوله (هند)
دوله (مشهد)

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دُولَةً: چیزی را گویند که در بین مردم متداول است و دست به دست میگردد .
ریشه کلمه:
دول (۲ بار)

«دولة» (به فتح دال و به ضم دال) به یک معناست هر چند بعضی میان این دو فرق گذاشته اند; اولی را مخصوص اموال و دومی را مربوط به جنگ و مقام دانسته اند; و یا اولی را اسم مصدر و دومی را مصدر شمرده اند. و به هر حال با مادّه «تداول» که به معنای دست به دست کردن است، ریشه مشترک دارد.

گویش مازنی

/doole/ گوشه - در تنگنا

۱گوشه ۲در تنگنا


واژه نامه بختیاریکا

( دوله * ) زوزه گرگ مانند سگ

پیشنهاد کاربران

دولة: دول: گردیدن


کلمات دیگر: