کلمه جو
صفحه اصلی

زرم

فرهنگ فارسی

پیر و فرتوت را گویند

لغت نامه دهخدا

زرم. [ زَ ] ( اِ ) اشک چشم. || ریزش اشک. ( ناظم الاطباء ).

زرم. [ زَ رَ ] ( ع مص ) زَرِم َ الکلب و السنور زَرَماً ( از باب سمع )؛ خشک شدن پیخال آن بر کون آن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || منقطع شدن بول و اشک و جز آن. ( تاج المصادربیهقی ) ( زوزنی ). منقطع گردیدن کمیز و کلام و اشک و جز اینها. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بخیل شدن. ( ناظم الاطباء ).

زرم. [ زَ ] ( ع مص ) قطع کردن کمیز کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زادن او را مادر او. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): زرمت به امه ؛ زاد او را مادر او. ( ناظم الاطباء ). || قطع کردن اشک و سخن و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده قبل شود.

زرم. [ زَ ] ( ع اِ ) ترس و پرهیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). حذر. ( از اقرب الموارد ).

زرم. [ زَ رِ ] ( ع ص ) مرد خوار کم یار کم گروه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مرد ذلیل و کم گروه. ( از اقرب الموارد ). || آنکه بریکجا قرار نگیرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تنک خوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مضیق. ( اقرب الموارد ). تنگدست. ( ناظم الاطباء ). || بخیل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

زرم. [ ] ( ع مص ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعنی بدهان گذاشتن ، قرار دادن در دهان آورده است. رجوع به همین کتاب ج 1 ص 589 شود.

زرم. [ زَ ] ( اِخ ) رودی که در دجله می ریزد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

زرم. [ زَ ] ( اِ ) پیر فرتوت را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ رشیدی ). و در مؤید زربان ( به بای موحده ) گفته. ( فرهنگ رشیدی ). پیر بود. ( اوبهی ). پهلوی «زرمان » ( پیری ). ( حاشیه برهان چ معین ) :
انگست چو زرمان تهی از عشق گران است.
مسعود ( از فرهنگ رشیدی ).

زرم . [ ] (ع مص ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعنی بدهان گذاشتن ، قرار دادن در دهان آورده است . رجوع به همین کتاب ج 1 ص 589 شود.


زرم . [ زَ ] (اِ) اشک چشم . || ریزش اشک . (ناظم الاطباء).


زرم . [ زَ ] (اِ) پیر فرتوت را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). و در مؤید زربان (به بای موحده ) گفته . (فرهنگ رشیدی ). پیر بود. (اوبهی ). پهلوی «زرمان » (پیری ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
انگست چو زرمان تهی از عشق گران است .

مسعود (از فرهنگ رشیدی ).



زرم . [ زَ ] (اِخ ) رودی که در دجله می ریزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


زرم . [ زَ ] (ع اِ) ترس و پرهیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حذر. (از اقرب الموارد).


زرم . [ زَ ] (ع مص ) قطع کردن کمیز کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زادن او را مادر او. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): زرمت به امه ؛ زاد او را مادر او. (ناظم الاطباء). || قطع کردن اشک و سخن و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.


زرم . [ زَ رَ ] (ع مص ) زَرِم َ الکلب و السنور زَرَماً (از باب سمع)؛ خشک شدن پیخال آن بر کون آن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || منقطع شدن بول و اشک و جز آن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). منقطع گردیدن کمیز و کلام و اشک و جز اینها. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بخیل شدن . (ناظم الاطباء).


زرم . [ زَ رِ ] (ع ص ) مرد خوار کم یار کم گروه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرد ذلیل و کم گروه . (از اقرب الموارد). || آنکه بریکجا قرار نگیرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنک خوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مضیق . (اقرب الموارد). تنگدست . (ناظم الاطباء). || بخیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).


گویش مازنی

/zarm/ پوست سبز گردو

پوست سبز گردو



کلمات دیگر: