زق
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
زق. [ زِق ق ] ( ع اِ ) خیک می و جز آن. ( دهار ). خیک یا پوستی است برای شراب و جز آن که موی آن رابریده باشند نه برکندیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). سقاء. ( اقرب الموارد ). سقاء. مشک. خیک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). مشک که در آن آب پر کنند. ( غیاث اللغات ) ج ، اَزقان ، زِقاق ، زُقان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
زق. [ زُ ق ق ] ( ع اِ ) می. ج ، زَقَقَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ زُقَّة. ( اقرب الموارد ).
زق . [ زَق ق ] (ع مص ) سرگین انداختن مرغ و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || چینه دادن مرغ ، بچه را به منقار. (تاج المصادربیهقی ) (از زوزنی ) (از دهار). خورش دادن چوزه را، مرغ به دهان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به زقه شود.
زق . [ زِق ق ] (ع اِ) خیک می و جز آن . (دهار). خیک یا پوستی است برای شراب و جز آن که موی آن رابریده باشند نه برکندیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سقاء. (اقرب الموارد). سقاء. مشک . خیک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مشک که در آن آب پر کنند. (غیاث اللغات ) ج ، اَزقان ، زِقاق ، زُقان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
زق . [ زُ ق ق ] (ع اِ) می . ج ، زَقَقَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ج ِ زُقَّة. (اقرب الموارد).
گویش مازنی
۱ضعف – احساس گرسنگی کردن ۲فاسد شدن هرچیز – تغییر کیفیت
واژه نامه بختیاریکا
( زِق ) زاق؛ نگاه با چشمان در آمده و ورقلمبیده
( زَق ) سق؛ کام؛ دهان
پیشنهاد کاربران
زق###قبلی که فرستادم اشتباه بودم زق یعنی راست و درست غلط بود شرمنده.
زُق بریدن ( بردن ) به چیزی ( لری میانکوه ) = نگاه خیره و یکنواخت به چیزی، زل زدن