دام گستردن
دام نهادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دام نهادن. [ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) دام گستردن. دام چیدن. دام کشیدن. دام انداختن. تعبیه کردن دام. دام زدن. ( آنندراج ) :
چون شمارندم امین و رازدان
دام دیگرگون نهم در پیششان.
دامی نهاده ای و گرفتار می کنی.
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد.
که عنقا را بلندست آشیانه.
چون شمارندم امین و رازدان
دام دیگرگون نهم در پیششان.
مولوی.
کس دل باختیار بمهرت نمی دهددامی نهاده ای و گرفتار می کنی.
سعدی.
صوفی نهاد دام وسر حقه باز کردبنیاد مکر با فلک حقه باز کرد.
حافظ.
برو این دام بر مرغی دگر نه که عنقا را بلندست آشیانه.
حافظ.
واژه نامه بختیاریکا
دَو چیدِن
پیشنهاد کاربران
تله گذاشتن
کلمات دیگر: