صدمه و آفت رسیدن از چیزی . صدم دیدن
کوس خوردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کوس خوردن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) صدمه و آفت رسیدن از چیزی. ( آنندراج ). کوس یافتن. صدمه دیدن. تنه خوردن :
ز ناگه برون اندرافتاد طوس
تو گفتی ز پیل دمان خورد کوس.
وز تکت کاج خورده باد شمال.
ز تیر غمت جگر بخستیم.
نه به اشکال فلک درمانی.
ز ناگه برون اندرافتاد طوس
تو گفتی ز پیل دمان خورد کوس.
فردوسی ( از آنندراج ).
از پیت کوس خورده کوه ثبیروز تکت کاج خورده باد شمال.
مسعودسعد ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ز آسیب بلات کوس خوردیم ز تیر غمت جگر بخستیم.
سیدحسن غزنوی ( از یادداشت ایضاً ).
نه از آسیب قضا کوس خوری نه به اشکال فلک درمانی.
انوری ( از یادداشت ایضاً )
و رجوع به کوس و کوس یافتن شود.کلمات دیگر: