( مصدر ) ۱- باخر رسیدن . ۲- برباد رفتن نابود شدن .
بسر رسیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بسر رسیدن. [ ب ِ س َ رَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از آخر شدن. ( آنندراج : بسر رسید ) :
خنجر بدست بر سرم آن سیمبر رسید
گفتم که چیست گفت که عمرت بسر رسید.
- بسر کسی رسیدن ؛ بحال او وارسیدن. ( آنندراج ).
- || حاضر شدن بر بالین کسی برای احوالپرسی :
به چه ناز رفته باشد ز جهان نیازمندی
که بوقت جان سپردن بسرش رسیده باشی.
خنجر بدست بر سرم آن سیمبر رسید
گفتم که چیست گفت که عمرت بسر رسید.
قاضی احمد ( از آنندراج ).
|| بر باد رفتن. ( آنندراج : بسررسید ). بر باد رفتن. نابود شدن. ( فرهنگ فارسی معین ).- بسر کسی رسیدن ؛ بحال او وارسیدن. ( آنندراج ).
- || حاضر شدن بر بالین کسی برای احوالپرسی :
به چه ناز رفته باشد ز جهان نیازمندی
که بوقت جان سپردن بسرش رسیده باشی.
لاادری ( ازآنندراج ).
رجوع به بسر کسی آمدن شود.کلمات دیگر: