تمام بر آوردن حاجت حاجت تمام بگزاردن
تقضیه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( تقضیة ) تقضیة.[ ت َ ی َ ] ( ع مص ) تمام برآوردن حاجت. ( تاج المصادر بیهقی ). حاجت تمام بگزاردن. ( زوزنی ). رسیدن بحاجت کسی و روا کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || قاضی فرا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). قاضی گردانیدن سلطان کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || قضی بینهم المنایا؛ ای انفذها. ( منتهی الارب ). فرستادن در میان ایشان مرگ را. ( ناظم الاطباء ). || امضاء امری. ( از اقرب الموارد ).
تقضیة.[ ت َ ی َ ] (ع مص ) تمام برآوردن حاجت . (تاج المصادر بیهقی ). حاجت تمام بگزاردن . (زوزنی ). رسیدن بحاجت کسی و روا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || قاضی فرا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). قاضی گردانیدن سلطان کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قضی بینهم المنایا؛ ای انفذها. (منتهی الارب ). فرستادن در میان ایشان مرگ را. (ناظم الاطباء). || امضاء امری . (از اقرب الموارد).
کلمات دیگر: