برحه شتران ماده نجیب .
برح
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
برح. [ ب َ ]( ع مص ) خشم کردن و غضب نمودن. || نیست شدن. زایل گردیدن. || دور شدن. خفا و پیدا وروشن شدن کار. || در جای خود به آنسو رفتن. || ( اِ ) سختی و گزند و بدی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). سختی. ( مهذب الاسماء ).
- برح بار ؛ گزند بسیار. مبالغه است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- ابن برح ؛ بلا و سختی. ج ، بنو برح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
- بنت برح ؛ بلا و سختی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج ، بنات برح. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
برح. [ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است در یمن.
برح. [ ب ِرَ ] ( ع ص ) سخت : امر برح ؛ کار سخت. ( منتهی الارب ).
برح. [ ب ُ رَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ بُرحَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتران ماده نجیب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به برحة شود.
- برح بار ؛ گزند بسیار. مبالغه است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- ابن برح ؛ بلا و سختی. ج ، بنو برح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
- بنت برح ؛ بلا و سختی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ج ، بنات برح. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
برح. [ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است در یمن.
برح. [ ب ِرَ ] ( ع ص ) سخت : امر برح ؛ کار سخت. ( منتهی الارب ).
برح. [ ب ُ رَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ بُرحَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شتران ماده نجیب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به برحة شود.
برح . [ ب َ ] (اِخ ) موضعی است در یمن .
برح . [ ب َ ](ع مص ) خشم کردن و غضب نمودن . || نیست شدن . زایل گردیدن . || دور شدن . خفا و پیدا وروشن شدن کار. || در جای خود به آنسو رفتن . || (اِ) سختی و گزند و بدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سختی . (مهذب الاسماء).
- برح بار ؛ گزند بسیار. مبالغه است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- ابن برح ؛ بلا و سختی . ج ، بنو برح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
- بنت برح ؛ بلا و سختی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، بنات برح . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
برح . [ ب ِرَ ] (ع ص ) سخت : امر برح ؛ کار سخت . (منتهی الارب ).
برح . [ ب ُ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بُرحَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتران ماده ٔ نجیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به برحة شود.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۳(بار)
کنار شدن. در مجمع البیان آمده: «بَرِحَ الرجل براحاً: اذا تَنَحّی عن موضعه» این کلمه در قرآن مجید فقط در معنای کنار شدن و شبیه آن به کار رفته ولی چون با کلمه نفی همراه است افاده اثبات میکند، که نفی با نفی مفید اثبات است هرگز از این زمین کنار نمیشویم تا پدرم اجازه دهد. گفتند هرگز از عبادت آن کنار نمیشویم و بدان عبادت میکنیم تا موسی به سوی ما بازگردد.
کنار شدن. در مجمع البیان آمده: «بَرِحَ الرجل براحاً: اذا تَنَحّی عن موضعه» این کلمه در قرآن مجید فقط در معنای کنار شدن و شبیه آن به کار رفته ولی چون با کلمه نفی همراه است افاده اثبات میکند، که نفی با نفی مفید اثبات است هرگز از این زمین کنار نمیشویم تا پدرم اجازه دهد. گفتند هرگز از عبادت آن کنار نمیشویم و بدان عبادت میکنیم تا موسی به سوی ما بازگردد.
wikialkb: ریشه_برح
کلمات دیگر: