کلمه جو
صفحه اصلی

شرناف

لغت نامه دهخدا

شرناف . [ ش ِ ] (ع مص ) بریدن شرناف کشت را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


شرناف . [ ش ِ ] (ع اِ) برگ کشت که دراز و انبوه شده ببرند آن را. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شریاف و آن برگ کشت است که دراز و انبوه شود چنانکه ببرند آن را. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به شریاف شود.


شرناف. [ ش ِ ] ( ع مص ) بریدن شرناف کشت را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

شرناف. [ ش ِ ] ( ع اِ ) برگ کشت که دراز و انبوه شده ببرند آن را. ( ناظم الاطباء ). بر وزن و معنی شریاف و آن برگ کشت است که دراز و انبوه شود چنانکه ببرند آن را. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شریاف شود.


کلمات دیگر: