روشن کردن
صیقلی ساختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صیقلی ساختن. [ ص َ / ص ِ ق َ ت َ ] ( مص مرکب ) روشن کردن. جلا دادن. افروختن :
چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای
خبر از خویش نداری که چه پرداخته ای.
چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای
خبر از خویش نداری که چه پرداخته ای.
صائب.
کلمات دیگر: