پارسا خودداری کننده از انجام آنچه جایز و نیکو نباشد خواه در کردار و خواه در گفتار
عف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عف. [ ع َ ] ( اِ صوت ) آواز سگ. ( آنندراج ). عفعف. عفف. رجوع به عفعف و عفف شود.
- عف کردن ؛ عفعف کردن. آواز سگ کردن :
مژده عفو برای دل خود خواهد یافت
عاشقت را چو سگ کوی تو عف خواهد کرد.
خنده و عف از بن دندان کند.
عف. [ ع َف ف ] ( ع مص ) بازایستادن از حرام و پارسائی نمودن. ( از منتهی الارب ). بازایستادن از زشتی. ( تاج المصادر بیهقی ). خودداری و امتناع کردن از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار خواه در کردار. ( از اقرب الموارد ). عَفاف. عَفافة. عِفّة. و رجوع به عفاف و عفافة شود. || فراهم آمدن شیر در پستان ، یا باقی ماندن در آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عف. [ ع َف ف ] ( ع ص ) پارسا. ( منتهی الارب ). خودداری کننده از انجام آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در کردار و خواه در گفتار. ( از اقرب الموارد ). عَفیف. ج ، عَفَفة ( منتهی الارب )، عَفّون ، أعِفّة، اَعِفّاء. ( اقرب الموارد ).
- عف کردن ؛ عفعف کردن. آواز سگ کردن :
مژده عفو برای دل خود خواهد یافت
عاشقت را چو سگ کوی تو عف خواهد کرد.
ابونصر نصیرای بدخشانی ( از آنندراج ).
گر چه که سگ عربده خندان کندخنده و عف از بن دندان کند.
میرخسرو ( از آنندراج ).
عف. [ ع َف ف ] ( ع مص ) بازایستادن از حرام و پارسائی نمودن. ( از منتهی الارب ). بازایستادن از زشتی. ( تاج المصادر بیهقی ). خودداری و امتناع کردن از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار خواه در کردار. ( از اقرب الموارد ). عَفاف. عَفافة. عِفّة. و رجوع به عفاف و عفافة شود. || فراهم آمدن شیر در پستان ، یا باقی ماندن در آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عف. [ ع َف ف ] ( ع ص ) پارسا. ( منتهی الارب ). خودداری کننده از انجام آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در کردار و خواه در گفتار. ( از اقرب الموارد ). عَفیف. ج ، عَفَفة ( منتهی الارب )، عَفّون ، أعِفّة، اَعِفّاء. ( اقرب الموارد ).
عف . [ ع َ ] (اِ صوت ) آواز سگ . (آنندراج ). عفعف . عفف . رجوع به عفعف و عفف شود.
- عف کردن ؛ عفعف کردن . آواز سگ کردن :
مژده ٔ عفو برای دل خود خواهد یافت
عاشقت را چو سگ کوی تو عف خواهد کرد.
گر چه که سگ عربده خندان کند
خنده و عف از بن دندان کند.
- عف کردن ؛ عفعف کردن . آواز سگ کردن :
مژده ٔ عفو برای دل خود خواهد یافت
عاشقت را چو سگ کوی تو عف خواهد کرد.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج ).
گر چه که سگ عربده خندان کند
خنده و عف از بن دندان کند.
میرخسرو (از آنندراج ).
عف . [ ع َف ف ] (ع ص ) پارسا. (منتهی الارب ). خودداری کننده از انجام آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در کردار و خواه در گفتار. (از اقرب الموارد). عَفیف . ج ، عَفَفة (منتهی الارب )، عَفّون ، أعِفّة، اَعِفّاء. (اقرب الموارد).
عف . [ ع َف ف ] (ع مص ) بازایستادن از حرام و پارسائی نمودن . (از منتهی الارب ). بازایستادن از زشتی . (تاج المصادر بیهقی ). خودداری و امتناع کردن از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار خواه در کردار. (از اقرب الموارد). عَفاف . عَفافة. عِفّة. و رجوع به عفاف و عفافة شود. || فراهم آمدن شیر در پستان ، یا باقی ماندن در آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کلمات دیگر: