کلمه جو
صفحه اصلی

صکم

لغت نامه دهخدا

صکم. [ ص َ ] ( ع مص ) زدن کسی را و راندن. || گرفتن اسب لگام را بدندان و دراز کردن گردن را. || صکمه صواکم ُ الدهر؛ یعنی رسید او را سختیهای زمانه. ( منتهی الارب ).

صکم. [ ص ُک ْ ک َ ] ( ع اِ ) سپل شتر و مانند آن. ( منتهی الارب ).

صکم . [ ص َ ] (ع مص ) زدن کسی را و راندن . || گرفتن اسب لگام را بدندان و دراز کردن گردن را. || صکمه صواکم ُ الدهر؛ یعنی رسید او را سختیهای زمانه . (منتهی الارب ).


صکم . [ ص ُک ْ ک َ ] (ع اِ) سپل شتر و مانند آن . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: