کلمه جو
صفحه اصلی

فستقه

لغت نامه دهخدا

( فستقة ) فستقة. [ ف ُ ت ُ / ت َ ق َ ] ( معرب ، اِ ) واحد فستق. ( اقرب الموارد ). یک پسته. رجوع به فستق شود.
فستقه. [ ف ُ ت ُ ق َ ] ( اِخ ) از شاگردان ابوعلی حسین بن علی بن زید المهلبی و کتاب غریب الحدیث از اوست. ( از ابن الندیم ).

فستقه . [ ف ُ ت ُ ق َ ] (اِخ ) از شاگردان ابوعلی حسین بن علی بن زید المهلبی و کتاب غریب الحدیث از اوست . (از ابن الندیم ).


فستقة. [ ف ُ ت ُ / ت َ ق َ ] (معرب ، اِ) واحد فستق . (اقرب الموارد). یک پسته . رجوع به فستق شود.



کلمات دیگر: