کلمه جو
صفحه اصلی

شرناق

فرهنگ فارسی

جسمی شحمی که در پلک بالایین چشم پیدا گردد .اوراطیس .

لغت نامه دهخدا

شرناق. [ ش َ / ش ِ ] ( ع اِ ) جسمی شحمی که در پلک بالایین چشم پیدا گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از قانون ابن سینا ص 69 ). اوراطیس. ( بحر الجواهر ). جسمی فزونی است همچو پیهی که با عصب بافته شده باشد و غشاء اندر روی کشیده بر ظاهر پلک بالایین پدید آید و علامت وی آن است که پلک سطبر شود و چشم به گرانی بر توان داشت و پیوسته چشم تر باشدو هرگاه که انگشت مسبحه و وسطی از هم گشاده بر پشت چشم نهند و بر آن اعتماد کنند شرناق از میان دو انگشت پدید آید و شرناق اندر زیر پوست چنان باشد چو سله ای ، و خداوند آن علت روشنایی و آفتاب کمتر تواند دید و زود اشک فرودآرد و عطسه برافتد و این علت خداوند زکام و نزله و مرطوبان را بیشتر افتد. علاج این علت دست کاری است و دستکاری آن از رنج و خطر خالی نیست از بهر آنکه پوست پلک بباید شکافت اگر کمتر از مقدار شکافند مقصود حاصل نباشد و اگر زیادت شکافند بیم باشد که غضروف پلک شکافته شود و شرناق از پوست پلک آزاد نباشد لیکن باز آن پیوسته باشد و تمام برداشتن متعذر باشد و اگر چیزی بماند نمک اندر جراحت باید کرد تا باقی آن را بسوزاند و بخورد بدین سبب از رنج و خطر خالی نباشد و علی بن عیسی الکحال اندر کتاب خویش گوید: ابن الخشاب را شرناقی عظیم پدید آمد و قوم و قرابات اودستوری ندادند دستکاری کردن ، من مدتی آن را بذرور اغبر و ذرور اصفر و طلاء صبر و اقاقیا و حضض و سک و شیاف مامیثا و اندکی زعفران همه را به آب مورد سرشته علاج کردم بدین زائل شد. ( یادداشت مؤلف ) :
گر آفتاب که یک چشم دارد از مشرق
نگه کند سوی ملک توجز به چشم وفاق
به باد حمله ز گوشش برآوری پنبه
به نوک نیزه ز چشمش برون کنی شرناق.
ظهیر فاریابی.

دانشنامه عمومی

شِرناق یکی از شهرهای کشور ترکیه است.
شهر شرناق مرکز استان شرناق در جنوب خاوری آناتولی است.
نام این شهر را به گمان، دگرگون شدهٔ واژهٔ فارسی «شهر نوح» دانسته اند. بر پایهٔ افسانه ها، کشتی نوح در کوهی در نزدیکی این شهر به زمین نشسته است.
Turkey in holidays


کلمات دیگر: