کلمه جو
صفحه اصلی

صیق

لغت نامه دهخدا

صیق . (اِخ ) بطنی است از عرب . (منتهی الارب ).


صیق. ( ع اِ ) غبار بالا رفته یا عام است ، یا کثرت و کثافت و سطبری و بلندی غبار است. ( منتهی الارب ). گرد اندر هوا. ( مهذب الاسماء ). || باد و اصل این کلمه ( زیق ) و نبطی است. و لیث گوید غباری است که در هوا بالا رفته. ( المعرب جوالیقی ص 11 ). || بانگ و فریاد. || خوی. || بوی بد ستوران. || پیه سرخ داخل خرمابن. || گنجشک. ج ، صیقان. ( منتهی الارب ).

صیق. [ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ صیق. رجوع به صیق شود.

صیق. ( اِخ ) بطنی است از عرب. ( منتهی الارب ).

صیق . (ع اِ) غبار بالا رفته یا عام است ، یا کثرت و کثافت و سطبری و بلندی غبار است . (منتهی الارب ). گرد اندر هوا. (مهذب الاسماء). || باد و اصل این کلمه (زیق ) و نبطی است . و لیث گوید غباری است که در هوا بالا رفته . (المعرب جوالیقی ص 11). || بانگ و فریاد. || خوی . || بوی بد ستوران . || پیه سرخ داخل خرمابن . || گنجشک . ج ، صیقان . (منتهی الارب ).


صیق . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ صیق . رجوع به صیق شود.



کلمات دیگر: