کلمه جو
صفحه اصلی

غؤور

لغت نامه دهخدا

غؤور. [ غ ُ ئو ] ( ع مص ) فروشدن آفتاب. ( منتهی الارب ) غروب خورشید. ( اقرب الموارد ). || درآمدن در چیزی. ( منتهی الارب ). داخل شدن در چیزی. ( از اقرب الموارد ). || فروشدن چشم به مغاکی. ( منتهی الارب ). فرورفتن چشم در روی. ( از اقرب الموارد ) فرورفتگی چشم : غؤور العینین ، من العیوب الخلیقة فی الفرس ، و هو دخولها فی وجهه. ( صبح الاعشی ج 2 ص 24 ). || به غور رسیدن و آمدن آنرا. ( منتهی الارب ). آمدن به غور یعنی نشیب. غَور. ( از تاج العروس ). || فروخوردن آب را. ( منتهی الارب ). جریان آب در زمین و فرورفتن آن. غَور. ( از تاج العروس ).

غؤور. [ غ َ ئو ] ( ع ص ) زیرزمینی.آنچه از زیر زمین جاری شود ( رود ). ( دزی ج 2 ص 230 ).

غؤور. [ غ َ ئو ] (ع ص ) زیرزمینی .آنچه از زیر زمین جاری شود (رود). (دزی ج 2 ص 230).


غؤور. [ غ ُ ئو ] (ع مص ) فروشدن آفتاب . (منتهی الارب ) غروب خورشید. (اقرب الموارد). || درآمدن در چیزی . (منتهی الارب ). داخل شدن در چیزی . (از اقرب الموارد). || فروشدن چشم به مغاکی . (منتهی الارب ). فرورفتن چشم در روی . (از اقرب الموارد) فرورفتگی چشم : غؤور العینین ، من العیوب الخلیقة فی الفرس ، و هو دخولها فی وجهه . (صبح الاعشی ج 2 ص 24). || به غور رسیدن و آمدن آنرا. (منتهی الارب ). آمدن به غور یعنی نشیب . غَور. (از تاج العروس ). || فروخوردن آب را. (منتهی الارب ). جریان آب در زمین و فرورفتن آن . غَور. (از تاج العروس ).



کلمات دیگر: