شروانشه. [ ش َرْ ش َه ْ ] ( اِخ ) شروانشاه. مخفف شروانشاه. منوچهربن فریدون و پسرش اخستان شروان :
بلقیس روزگار تویی از جلال و قدر
شروانشه از کمال سلیمان دوم است.
دستش سحاب درفشان چون لعل دلدار آمده.
چون بنده اقبالش احرار همه عالم.
شروانشه صاحب القران را.
می زنده کند عالم کردار چنین خوشتر.
کیخسرو و کیقباد پایه.
- شروانشهان ؛ پادشاهان شروان :
ظل سمندو افسر شروانشهان به قدر
از تاج قیصر و سر چیپال درگذشت.
کاینک سر شروانشهان ایوان نو پرداخته.
بلقیس روزگار تویی از جلال و قدر
شروانشه از کمال سلیمان دوم است.
خاقانی.
شروانشه سلطان نشان افسرده گردنکشان دستش سحاب درفشان چون لعل دلدار آمده.
خاقانی.
شروانشه اعظم را اقبال سزد بنده چون بنده اقبالش احرار همه عالم.
خاقانی.
وز در درمی نثار ساز است شروانشه صاحب القران را.
خاقانی.
خاقان ملک اعظم شروانشه عیسی دم می زنده کند عالم کردار چنین خوشتر.
خاقانی.
شروانشه آفتاب سایه کیخسرو و کیقباد پایه.
نظامی.
رجوع به شروانشاه و شروان و شروانشاهان شود.- شروانشهان ؛ پادشاهان شروان :
ظل سمندو افسر شروانشهان به قدر
از تاج قیصر و سر چیپال درگذشت.
خاقانی.
هان النثار ای قوم هان ، جان مژده خواهید از مهان کاینک سر شروانشهان ایوان نو پرداخته.
خاقانی.
رجوع به مدخل شروانشاهان شود.