کلمه جو
صفحه اصلی

فسال

لغت نامه دهخدا

فسال. [ ف ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِفسل. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). رجوع به فسل شود.

فسال. [ ] ( اِ ) بیخی است خشک ، سفیدرنگ ،تلخ و شبیه به تخم حنظل. ( از فهرست مخزن الادویه ).

فسال . [ ] (اِ) بیخی است خشک ، سفیدرنگ ،تلخ و شبیه به تخم حنظل . (از فهرست مخزن الادویه ).


فسال . [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِفسل . (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به فسل شود.



کلمات دیگر: