کلمه جو
صفحه اصلی

غویه

فرهنگ فارسی

( صفت ) مونث غوی .
از اعلام است

لغت نامه دهخدا

( غویة ) غویة. [ غ َ وی ی َ ] ( ع ص ) تأنیث غَوی . ج ، غَویّات. رجوع به غَوی شود.
غویه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) چوبی که با آن روغن میکشند. چوب روغن کشی. ( از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 192 الف ) ( اشتینگاس ).شیرزنه. چوب شیرزنه. ( ناظم الاطباء ). با غن و غنگ مقایسه شود. || لوله خمیده که بدان مایعی را از ظرفی به ظرف دیگر ریزند و به فرانسه سیفون گویند. || درنا. کلنگ ( مرغ ). ( ناظم الاطباء ).

غویه. [ غ َ وی ی َ] ( اِخ ) از اعلام است. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ).

غویه . [ غ َ وی ی َ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).


غویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) چوبی که با آن روغن میکشند. چوب روغن کشی . (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 192 الف ) (اشتینگاس ).شیرزنه . چوب شیرزنه . (ناظم الاطباء). با غن و غنگ مقایسه شود. || لوله ٔ خمیده که بدان مایعی را از ظرفی به ظرف دیگر ریزند و به فرانسه سیفون گویند. || درنا. کلنگ (مرغ ). (ناظم الاطباء).


غویة. [ غ َ وی ی َ ] (ع ص ) تأنیث غَوی ّ. ج ، غَویّات . رجوع به غَوی ّ شود.



کلمات دیگر: