( صفت ) مونث غوی .
از اعلام است
از اعلام است
غویه . [ غ َ وی ی َ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
غویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) چوبی که با آن روغن میکشند. چوب روغن کشی . (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 192 الف ) (اشتینگاس ).شیرزنه . چوب شیرزنه . (ناظم الاطباء). با غن و غنگ مقایسه شود. || لوله ٔ خمیده که بدان مایعی را از ظرفی به ظرف دیگر ریزند و به فرانسه سیفون گویند. || درنا. کلنگ (مرغ ). (ناظم الاطباء).
غویة. [ غ َ وی ی َ ] (ع ص ) تأنیث غَوی ّ. ج ، غَویّات . رجوع به غَوی ّ شود.