آنکه شاعر و قائل نام خود نویسد
داع
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
داع. ( اِ )آنکه شاعر و قائل نام خود نویسد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). در فرهنگها مانند سروری و برهان قریب بهمین معنی «داغ » با غین معجمه آمده است. رجوع به داغ شود.
داع. [ عِن ْ ] ( ع ص ، اِ ) داعی. رجوع به داعی شود.
داع. [ عِن ْ ] ( ع ص ، اِ ) داعی. رجوع به داعی شود.
داع . (اِ)آنکه شاعر و قائل نام خود نویسد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). در فرهنگها مانند سروری و برهان قریب بهمین معنی «داغ » با غین معجمه آمده است . رجوع به داغ شود.
داع . [ عِن ْ ] (ع ص ، اِ) داعی . رجوع به داعی شود.
پیشنهاد کاربران
داع:
الدَّاع: دعا کننده
ریشه کلمه مذکور از سه حرف "دعو" است. بر وزن فاعل است.
در آیه ۱۸۶ سوره بقره به این واژه اشاره شده است.
. . . أُجِیبُ دَعْوَةَ ﭐلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ . . .
به معنی دعوت دعا کننده را اجابت می کنم هنگامی که دعا کند.
الدَّاع: دعا کننده
ریشه کلمه مذکور از سه حرف "دعو" است. بر وزن فاعل است.
در آیه ۱۸۶ سوره بقره به این واژه اشاره شده است.
. . . أُجِیبُ دَعْوَةَ ﭐلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ . . .
به معنی دعوت دعا کننده را اجابت می کنم هنگامی که دعا کند.
کلمات دیگر: