مترادف مطر : باران، بارش، غیم، مزن
مطر
مترادف مطر : باران، بارش، غیم، مزن
عربی به فارسی
باران , بارندگي , باريدن
مترادف و متضاد
باران، بارش، غیم، مزن
فرهنگ فارسی
( اسم ) باران : تا ابر نوبهار مهی را مطر بود تا در زمین و روی زمین بر نفر بود... ( منوچهری ) جمع : امطار .
غضب مر خشم نا جایگاه یا خشم نابایست
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
زین جشن خزان خرمی و شادی بیند
چندانکه در ایام بهاری مطر آید.
تا در زمین و روی زمین برنفر بود.
ابری بود آن کش مطر نباشد.
ابر زمانه را جز عذر و جفا مطر نیست.
و یا این ابر غران را که حمال مطر دارد.
بر لشکر منصور تو بارد مطر فتح.
از بحر طبع صافی تو پر مطر شود.
تا همی ابر پر مطر باشد.
نه هر چه ابر بود در هوا مطر دارد.
آن را که با جمال نکو جود، یار نیست.
وز آن مطر شده بستان مکرمت خرم.
آتشین برق به خونین مطر آمیخته اند.
از سحاب مژه خوناب مطر بگشائید.
همچو خورشید و مطر بل چون بهشت.
نفس را جوع البقر بد صبر نی.
مطر. [ م ُ ] ( ع اِ ) خوی و عادت. || خوشه ارزن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مطر. [ م َ طِ ] ( ع ص ) یوم مطر؛ روز باباران. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
مطر.[ م َ ] ( ع مص ) باریدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || بارانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || بشدن در زمین و رفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رفتن در زمین. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بشتافتن و تیز رفتن اسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شتافتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). یقال مر الفرس یمطر مطرا؛ یعنی دوید به شدت فرود آمدن باران. ( از اقرب الموارد ). || پر کردن مشک را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || نیکی رسانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شتابی کردن مرغ وقت فرود آمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زین جشن خزان خرمی و شادی بیند
چندانکه در ایام بهاری مطر آید.
فرخی .
تا ابر نوبهار مهی را مطر بود
تا در زمین و روی زمین برنفر بود.
منوچهری .
آنکس که از او نیک و بد نیاید
ابری بود آن کش مطر نباشد.
ناصرخسرو.
تا بگذرد زمانه کش کار جز گذر نیست
ابر زمانه را جز عذر و جفا مطر نیست .
ناصرخسرو.
نگویی آتش اندرسنگ و گل در خار و جان در تن
و یا این ابر غران را که حمال مطر دارد.
ناصرخسرو.
آن ابر سر تیغ که برق است گه زخم
بر لشکر منصور تو بارد مطر فتح .
مسعودسعد.
بر شرق و غرب بارد اگر ابر آسمان
از بحر طبع صافی تو پر مطر شود.
مسعودسعد.
تا همی چرخ پرستاره بود
تا همی ابر پر مطر باشد.
مسعودسعد.
نه هر که شاهش خوانند شاهی آید از او
نه هر چه ابر بود در هوا مطر دارد.
مسعودسعد.
باشد چو ابر بی مطر و بحر بی گهر
آن را که با جمال نکو جود، یار نیست .
سنایی .
کفش به ابر دژم ماند و سخا به مطر
وز آن مطر شده بستان مکرمت خرم .
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
وقت شمشیر زدن گویی در ابر کفش
آتشین برق به خونین مطر آمیخته اند.
خاقانی .
آنک آن تازه بهار دل من در دل خاک
از سحاب مژه خوناب مطر بگشائید.
خاقانی .
بهر گبر و مؤمن و زیبا و زشت
همچو خورشید و مطر بل چون بهشت .
مولوی .
تشنه محتاج مطر شد و ابرنی
نفس را جوع البقر بد صبر نی .
مولوی .
مطر. [ م َ طِ ] (ع ص ) یوم مطر؛ روز باباران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مطر. [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) رجوع به متر شود.
مطر. [ م ُ ] (ع اِ) خوی و عادت . || خوشه ٔ ارزن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مطر. [ م ُ طِرر ] (ع ص ) (از «طرر») غضب مطر؛خشم ناجایگاه یا خشم نابایست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غضب علینا غضباً مطراً؛ خشم گرفت بر ما خشم بی جا و نابایست . (ناظم الاطباء). || جاء مطراً؛ آمد خرامان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مطر.[ م َ ] (ع مص ) باریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || بارانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بشدن در زمین و رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رفتن در زمین . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بشتافتن و تیز رفتن اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). یقال مر الفرس یمطر مطرا؛ یعنی دوید به شدت فرود آمدن باران . (از اقرب الموارد). || پر کردن مشک را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نیکی رسانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتابی کردن مرغ وقت فرود آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] اشک.
دانشنامه اسلامی
معنی طَلٌّ: باران ملایم (کلمه طل به معنای باران است و فرقش با کلمه مطر این است که مطر به معنای باران معمولی است ، و طل به معنای بارانی خفیفتر از حد معمول و کماثرتر از آن است )
معنی غَیْثٍ: باران نافع (غیث به معنای باران به موقع است که آمدنش نافع است ، به خلاف کلمه مطر که هم به چنان بارانی اطلاق میشود و هم به باران زیان بخش ، که در غیر موقع خودش ببارد )
ریشه کلمه:
مطر (۱۵ بار)
(بروزن فرس) باران در قاموس و اقرب گفته: «اَلْمَطَرُ: ماءُ السَّحابِ» در مفردات گفته:«اَلْماءُ الْمُنْسَکِبُ». در اقرب الموارد گوید: فعل مطر در خیر و رحمت و فعل امطر در عذاب و شر گفته میشود. به نظر قاموس: امطر فقط در عذاب گفته میشود راغب آن را بلفظ قیل آورده است. ناگفته نماند در قرآن کریم فقط در یک محل مطر به معنی باران معمولی آمده . و بقیه همه در باریدن سنگ عذاب و فعل آن همه از باب افعال است. نحو . مگر در آیه «مُمْطِرُنا» که خواهد آمد. در آیاتی نظیر: . مراد از «مَطَراً» که نکره آمده مطر عجیب و مطر بخصوصی است که همان سنگهای باریده باشد. مُمْطِر: باران دهنده: . گفتند: این ابر ظاهری است است که به ما باران دهنده است در این آیه «امطر» در باران معمولی و باران رحمت به کار رفته است.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
آن در پارسى چنینند: باران Baran ( پهلوى ) ، مادْریگ Madrig ( پهلوى: باران ) ، واریشْتْ ( کردى: باران ، بارش )