کلمه جو
صفحه اصلی

تقویم کردن

فارسی به انگلیسی

appraise, assess, values, to appraise, to assess

appraise, assess, values


فارسی به عربی

سعر , قدر , قیم

مترادف و متضاد

appraise (فعل)
تخمین زدن، ارزیابی کردن، دید زدن، تقویم کردن

apprise (فعل)
مطلع کردن، تقویم کردن، اگاهی دادن، براورد کردن، قیمت کردن

apprize (فعل)
مطلع کردن، تقویم کردن، اگاهی دادن، براورد کردن، قیمت کردن

evaluate (فعل)
ارزیابی کردن، تقویم کردن، قیمت کردن، سنجیدن، چیزی را معین کردن

assess (فعل)
تعیین کردن، تقویم کردن، تشخیص دادن، بستن، مالیات بستن بر، جریمه کردن، بر اورد کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بها کردن نرخ کردنقیمت کردن .

لغت نامه دهخدا

تقویم کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ارزیابی کردن. قیمت چیزی را معین کردن. رجوع به تقویم شود.

پیشنهاد کاربران

ارزیابی ارزش پولی یک سهم ( در حقوق تجارت )

ارزش ریالی در دعاوی مالی


کلمات دیگر: