کلمه جو
صفحه اصلی

موقع


مترادف موقع : مدت، موعد، وقت، هنگام، فرصت، موقعیت، محل وقوع

برابر پارسی : زمان، هنگام، گاه، بزنگاه

فارسی به انگلیسی

during, time, occasion, (proper) time, opportunity

occasion, (proper) time, opportunity


during, time


فارسی به عربی

غرفة , فترة , مناسبة ، إبَّانَ (فی إبَّانِ )

عربی به فارسی

محل , منطقه , مکان , موقعيت , موضع , مرتبه , مقام , جايگاه , مقر


مترادف و متضاد

occasion (اسم)
تصادف، سبب، فرصت، مورد، روی داد، وهله، موقع، فرصت مناسب

situation (اسم)
جا، وضع، حالت، موقعیت، وضعیت، حال، شغل، موقع

time (اسم)
عصر، عهد، فرصت، ساعت، روزگار، زمان، مرتبه، مدت، هنگام، وقت، موقع، گاه، زمانه، حین، ایام

period (اسم)
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی

moment (اسم)
دم، اهمیت، زمان، هنگام، لحظه، ان، موقع

opportunity (اسم)
فرصت، مجال، موقع، دست یافت

مدت، موعد، وقت، هنگام


فرصت، موقعیت


محل وقوع


۱. مدت، موعد، وقت، هنگام
۲. فرصت، موقعیت
۳. محل وقوع


فرهنگ فارسی

محل وقوع، جای واقع شدن، جای افتادن، جای فرود آمدن، مواقع جمع
( اسم ) ۱ - جای واقع شدن چیزی محل وقوع . ۲ - جای فرود آمدن . ۳ - موقع جغرافیایی جمع : مواقع .یا موقع جغرافیایی . موقع جغرافیایی شهری یا نقطه ای در روی کره زمین عبارتست از طول و عرض جغرافیایی آن .اگر طول و عرض جغرافیایی نقطه ای معین باشد موقع آنرا در روی کره زمین میتوان پیدا کرد ( طول جغرافیایی عرض جغرافیایی ) . توضیح بجای این کلمه گاه [ موقعیت ] بکار برند .
نرم سپرنده زیر پای ٠

فرهنگ معین

(مَ قِ ) [ ع . ] (اِ. ) محل ، موضع . ج . مواقع .
(مُ وَ قِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - صادر کنندة توقیع . ۲ - کسی که اجازه نامه صادر کند.

(مَ قِ) [ ع . ] (اِ.) محل ، موضع . ج . مواقع .


(مُ وَ قِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - صادر کنندة توقیع . 2 - کسی که اجازه نامه صادر کند.


لغت نامه دهخدا

موقع. [ م َ ق َ ] (ع اِ) مَوقِع. (آنندراج ). جای افتادن و جای واقع شدن . (آنندراج ). رجوع به مَوقِع شود.


موقع. [ م َ ق ِ ] ( ع اِ ) جای افتادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ). جایگاه افتادن. ( یادداشت مؤلف ). || جای افتادن باران. ج ، مواقع. || جای فرونشستن ستاره. ج ، مواقع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جای واقع شدن چیزی. ( ناظم الاطباء ). جای واقع شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). محل وقوع. ( یادداشت مؤلف ). || محل و موضع و جای. ( ناظم الاطباء ) ( از یادداشت مؤلف ). || توسعاً ارزش. اعتبار. اهمیت. مقام. پایگاه :... نزدیک امیر به موقع سخت تمام افتاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 401 ). علی دندان مزدی به سزا داد رسول را و به خانه بازپس فرستاد و آن نزدیک امیر به موقعی سخت نیکو افتاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293 ). هر یاری که خیلتاش را باید داد باید بدهد تا به موقع رضا باشد. ( تاریخ بیهقی ). موقع منت اندر آن هرچه مشکورتر باشد. ( کلیله و دمنه ). این فتح پیش مجدالدوله موقعی تمام داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 268 ). || محبت و دوستی. گویند: فی قلبی موضع فلان و موقعه. || اتفاق و عارضه و انقلاب زمانه. ( ناظم الاطباء ). || هنگام و زمان و وقت. گاه. هنگام. زمان وقوع. ( یادداشت مؤلف ).
- به موقع ؛ به جا. به جای. مناسب. به هنگام. ( یادداشت مؤلف ).
- بی موقع ؛ بی هنگام. نابه هنگام. نامناسب. نابه جا. ( از یادداشت مؤلف ).
|| ( ص ) لایق. سزاوار. شایسته. ( ناظم الاطباء ).

موقع. [ م َ ق َ ] ( ع اِ ) مَوقِع. ( آنندراج ). جای افتادن و جای واقع شدن. ( آنندراج ). رجوع به مَوقِع شود.

موقع. [ م ُ وَق ْ ق َ ] ( ع ص ) بلارسیده و سختی کشیده. || سفردیده از مردم و شتر و خر. || پشت ریش شده از خر و از شتر. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بعیر موقع؛ شتر پشت ریش از بسیاری اسفار. ( یادداشت مؤلف ). || راه نرم و کوفته. || کارد و تیغ تیزکرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || نشان کرده شده بر نامه. توقیعکرده شده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ). صحه گذاشته شده. تأییدشده : مناشیر تقدیر به موافقت تدبیر او موقع و امثله قضا بر موجب رضای او موشح. ( سندبادنامه ص 274 ). || بلندکرده شده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ).

موقع. [ م ُ وَق ْ ق ِ ] ( ع ص ) نرم سپرنده زیر پای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آنکه با چکش و مطرقه می زند بر چیزی. || آنکه تیزمی کند کارد و تیغ را. || نشان کننده بر نامه. کسی که توقیع می نویسد بر نامه. ( ناظم الاطباء ).

موقع. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) جای افتادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). جایگاه افتادن . (یادداشت مؤلف ). || جای افتادن باران . ج ، مواقع. || جای فرونشستن ستاره . ج ، مواقع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جای واقع شدن چیزی . (ناظم الاطباء). جای واقع شدن . (غیاث ) (آنندراج ). محل وقوع . (یادداشت مؤلف ). || محل و موضع و جای . (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف ). || توسعاً ارزش . اعتبار. اهمیت . مقام . پایگاه : ... نزدیک امیر به موقع سخت تمام افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 401). علی دندان مزدی به سزا داد رسول را و به خانه بازپس فرستاد و آن نزدیک امیر به موقعی سخت نیکو افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). هر یاری که خیلتاش را باید داد باید بدهد تا به موقع رضا باشد. (تاریخ بیهقی ). موقع منت اندر آن هرچه مشکورتر باشد. (کلیله و دمنه ). این فتح پیش مجدالدوله موقعی تمام داشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 268). || محبت و دوستی . گویند: فی قلبی موضع فلان و موقعه . || اتفاق و عارضه و انقلاب زمانه . (ناظم الاطباء). || هنگام و زمان و وقت . گاه . هنگام . زمان وقوع . (یادداشت مؤلف ).
- به موقع ؛ به جا. به جای . مناسب . به هنگام . (یادداشت مؤلف ).
- بی موقع ؛ بی هنگام . نابه هنگام . نامناسب . نابه جا. (از یادداشت مؤلف ).
|| (ص ) لایق . سزاوار. شایسته . (ناظم الاطباء).


موقع. [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) بلارسیده و سختی کشیده . || سفردیده از مردم و شتر و خر. || پشت ریش شده از خر و از شتر. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). بعیر موقع؛ شتر پشت ریش از بسیاری اسفار. (یادداشت مؤلف ). || راه نرم و کوفته . || کارد و تیغ تیزکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || نشان کرده شده بر نامه . توقیعکرده شده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). صحه گذاشته شده . تأییدشده : مناشیر تقدیر به موافقت تدبیر او موقع و امثله ٔ قضا بر موجب رضای او موشح . (سندبادنامه ص 274). || بلندکرده شده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ).


موقع. [ م ُ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) نرم سپرنده ٔ زیر پای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنکه با چکش و مطرقه می زند بر چیزی . || آنکه تیزمی کند کارد و تیغ را. || نشان کننده بر نامه . کسی که توقیع می نویسد بر نامه . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

ویژگی نوشته‌ای که مُهر یا امضا شده؛ مهر و امضاشده.


۱. هنگام.
۲. فرصت.


ویژگی نوشته ای که مُهر یا امضا شده، مهر و امضاشده.
۱. هنگام.
۲. فرصت.

فرهنگ فارسی ساره

بزنگاه، هنگام


واژه نامه بختیاریکا

گَه

پیشنهاد کاربران

مُوَقِّع: کاتبِ اسناد حقوقی - drafter of legal documents

موقع در حقوق یعنی ایقاع کننده

به هنگامِ . . . . . .

( در زبان اردو ) عرصه

موقعِ . . . . . . = به هنگامِ . . . . . . . .

بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) :
نداند دل آمرغ پیوند دوست
بدانگه که با دوست کارش نکوست.
بوشکور.


کلمات دیگر: