( مصدر ) ۱- پیچ و گره انداختن چین و شکن دادن ( گیسو و زلف و مانند آنرا. ) ۲- موجب درد و رنج و آشفتگی گردیدن اذیت کردن آزار دادن .
تاب افکندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تاب افکندن. [ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پیچ و گره انداختن ، چین و شکن دادن در ابروان و زلف و گیسو. رجوع به تاب شود. || موجب درد و رنج و آشفتگی شدن. بعذاب افکندن :
ز دریا بکنده در، آب افکنیم
سر جنگجویان بتاب افکنیم.
ز دریا بکنده در، آب افکنیم
سر جنگجویان بتاب افکنیم.
فردوسی.
کلمات دیگر: